پایگاه مجازی دانشجویان افغانستانی

استاد پیر زاده هروی

 



 

 

 

نسل گذشته هرات حاجی غلام حسین پیر زاده رامی شناختند. در سال 1320 در شهر کهنه هرات در ناحیه اول برای میرزا حیبب الله پیر زاده پسر حاجی پیر ، خداوند بزرگ پسری اعطا نمود که نامش را امین الله نهادند که هنوز هفت بهار از زندگی امین الله نگذشته بود که مادرش از دنیا رفت، شاید لطافت و ظرافت ذوق ،از همین جا در او شکل گرفت. در همین آوان امین الله به مکتبخانه رفت و با استعداد که داشت ظرف مدت کوتاهی صرف میر و زنجانی را به پایان برد و همزمان در دوکان عطاری پدر واقع در بازار خوش هرات به وی کمک میکرد .

 

 

 

در همان سالها ذوق هنری در وی دیده می شد چون پدرش خط ریز را خوش و زیبا می نوشت به خط و زیبائی های آن علاقه مند شد و با گذر از بنا های تاریخی هرات مثل مسجد جامع شریف، گازرگاه، زیارت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری به زیبایی های تجلی در کتیبه ها و سنگ نوشته ها و کاشی های این دو مکان مقدس چشم میدوخت و لذت میبرد در گازرگاه شریف خطوط زیبا نستعلیق میر عبدالرحمن حسینی و دیگر خطاطان او را بخود جذب می نمود. امین الله در سال 1334 شمسی به اشتیاق و ذوق درونی ، نزد استاد بی همتا دوران خویش استاد محمد علی عطار هروی راه یافت و در نزد این هنرمند گرانمایه و نیک سرشت خوشنویسی را به شیوه علمی و مکتبی آموخت و با خطوط و روشها آشنا گردید.

 

 

 

او در محضر این استاد به رمز و راز های نی و مرکب و سماع بروی کاغذ آشنا گردید و خطوط نستعلیق ، ثلث و نسخ و شکسته و کوفی را شروع به نوشتن کرد . در سال 1343 به عسکری رفت و بعد از ختم عسکری در سال 1346 در کورس خطاطی که توسط والی وقت هرات در اداره اطلاعات و کلتور هرات به سرپرستی مرحوم استاد محمد علی عطار بر گذار شد ، شرکت نموده گاه اجازه مییافت در غیاب استادش به تعلیم و رهنمایی همشاگردی هایش بپردازد و در پایان به عنوان شاگرد اول آن کلاس شناخته شد.

 

 

 

از آن سال به بعد در سفر های متعدد به چند کشور منطقه تا حدودی از خط و مشق بدور ماند ولی شوق و ذوق هنری و علاقه شدیدی به خوشنویسی در وی نمایان و زنده بود تا اینکه در سال 1353 در شهر نو هرات دفتر خطاطی دایر نمود و به ارایه هنرخط به مردم خود به تعلیم مجانی خط پرداخت و شاگردان زیادی بدون چشم داشت مادی پروارنید.

 

 

 

در سال 1367 شمسی مسابقات بین المللی یادوارهء شهدای مکه برگزار شد شرکت نمود که برنده جایزه شد . همچنان در مسابقهء خط که در سال 1367 در استان خراسان برگزار شد خط ثلث استاد پیرزاده مقام اول را کسب نمود.

 




تاریخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:پیرزاد,
ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

 

استاد خلیلی

 

 

استاد خليلي در سال ۱۲۹۳ خورشيدي در باغ شهر آراي كابل ديده به جهان گشود. در سنين طفوليت والدينش را از دست داد و در نيمه راه، تعليم را رها كرد. او سالهاي را در كابل، كوهستان و بلخ گذرانيد. استاد در پست هاي اساسي زيادي در دواير دولتي افغانستان در داخل و خارج از كشور كار كرد . در اوايل دهه بيست خورشيدي به حيث معاون دانشگاه كابل به كار گماشته شد.

 

 

 

 

 

 

 

 در سال ۱۳۳۰ رئيس مستقل رياست مطبوعات شد و در سال ۱۳۳۲ به حيث مشاور عالي سلطنتي در دربار محمد ظاهر شاه پذيرفته شد. در سالهاي نخستين دهه ۵۰ به عنوان سفير كبير مدتي در عربستان سعودي و سپس در عراق مصروف خدمت بود.

 

 

 

 

 

 

 

 استاد خليلي پس از كودتاي هفت ثور سفارت را ترك و مدتي در اروپا و امريكا به سر برد. اما عشق وطن و وطندار دير آنجا نگذاشتش. استاد پس از آن به پاكستان آمد و در كنار هزاران هموطن آواره اش، مسكن گزيد و در اين دوره آثار زيادي از وي به نشر سپرده شد. استاد خليلي در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه هاي مختلف هنر، ادب ، سياست، فلسفه و عرفان دارد كه بيشتر شان در داخل و خارج از كشور به طبع رسيده است. استاد خليلی نام صاحب مرتبتي در ميان فارسي زبانان كشور همسايه ايران نيز كسب كرده بود. چنانچه مقامات دانشگاهي و حلقه هاي ادبي آنكشور دوبار در طي سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۴۰ از استاد خليلي دعوت نمودند و استاد مورد استقبال فراوان حلقه هاي فرهنگي آن ديار قرار گرفت

 استاد خليل الله خليلی در بهار ۱۳۶۶ خورشيدی در شهر اسلام آباد پاکستان چشم از جهان فرو بست و به جاویدانه گان پیوست. روح اش شاد باد

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

محمد حسین سرآهنگ فرزند استاد غلام حسین در سال 1302 خورشیدی در کوچه خوردک واقع در خرابات کابل دیده به جهان گشود. او در جریان دروس ابتدائی مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر آغاز کرد. دیری نگذشت استاد غلام حسین متوجه استعداد سرشار و ذوق بی پایان محمد حسین در موسیقی شد و بنابر این همان طوریکه خود استاد غلام حسین باری گفته بود به خاطر اینکه محبت پدری و محیط پر از ناز و نعمت خانواده مانع رشد شگوفائی هنر پسرش نشود ، او را به هند برد تا شاگرد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پیتاله گردد. محمد حسین شانزده سال تمام با اشتیاق فراوان پای درس استاد عاشق علی خان نشست و با گنجینه ای از علم موسیقی به وطن باز گشت و به حلقه هنرمندان معروف زمان خود پیوست. او از همان آغاز تاسیس رادیو کابل همکار هنری رادیو بود ـ

بقیه در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط سیدمحمدحسینی



استاد عبدالحق بيتاب
(استاد عبدالحق بيتاب عالم، فاضل و اديب محبوب کشور در سال (1306 ق در گذر قصاب کوچهء شهر کابل ديده به جهان گشود. پدرش ملاعبدالاحد نام داشته و به شغل عطاری امرار حيات می نمودند
استاد بيتاب در هشت سالگی پدر را از دست داده و تحت سر پرستی ماماهايش، ملا عبدالغفور آخندزاده و ملاعبداله خان، که از عالمان معروف آن زمان بودند، قرار گرفت استاد بيتاب بعد از آموزش علوم دينی، فقه، تفسير، عربی، حديث، منطق، ادبيات دری و عربی در جوانی به صقت معلم در مکاتب ابتدائی کابل به کار رسمی آغاز کرد
استاد بيتاب مدت هژده سال در پوهنحی ادبيات و علوم بشری پوهنتون کابل بحيث استاد زبان و ادبيات دری وظيفه اجراء نموده و شاگردان زياد را تربيه کرده اند
استاد در سال (1344 ش) بحيث سناتور در پارلمان انتصاب شد
استاد گرانمايه بيتاب مدت پنجاه و يک سال عمر خويش را در تربيهء اولاد وطن و آموزش علمی، ادبی و عرفانی سپری و با شوق و علاقهء فراوان آن ها را ياری رسانيده و در سال (1331 ش) لقب پر افتخار ملک الشعراء و يعقوب درجهء علمی پوهاندی افتخاری را نيز حاصل نمودند
استاد زندگی بدون پيرايه داشته و از ارزش های مادی دنيوی نفرت داشتند
استاد پيرو طريقهء نقشبنديه بوده و در حلقات علمی، ادبی و عرفانی به لقب گرامی صوفی نيز مشهور بودند
اديب توانا، خدمتگار راستين و حقيقی معارف افغانستان استاد بيتاب در سال (1347 ش) چشم از دار فانی فروبست. جنت برين نصيب شان باد.
نمونهء کلام او
نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم به شهر گوشه گيری خويش را گمنام می خواهم

نوت: در شهر کابل مکتب ابتدائيهء بنام مکتب استاد بيتاب موجود است




ارسال توسط سیدمحمدحسینی



جامی نابغهء آفاق
نورالدين عبدالرحمن جامی هروی از بزرگان، شاعران و نويسنده گان قرن نهم وطن عزيز تر از جان ما افغانستان باستانی و تاريخی می باشد، که در سال 817 ش. در جام خراسان، قلمرو هرات تولد و در سال 898 ش وفات و در همان جا مدفون گرديد. نام پدرش نظام الدين دشتی بود. جامی در هرات بزرگ شده و تربيت يافته. به سمرقند و حج سفر کرده بعد از آموزش علوم مروجه، بدرجهء ارشاد رسيده بدربار سلطان حسين بايقراء در صدر شاعران قرار داشت. اميرعلی شير نوائی ويرا احترام زياد می گذاشت.
مجموع آثار جامی به پنجاه و چهار می رسد که معروفترين آنها، تفسير، حديث، مناسک حج، عروض، قافيه و غيره می باشد
:نمونهء کلام
هنر آموز اندر جوانی کنی در وقت پيری کامرانی




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 



 

 

 

خواجه عبدالله انصاری

 

 

 

 

 

عالم و عــارف مشهور کشــــور شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری رح در سال 396 هجری قمری در کهندژ شهر تاریخی هرات تولد گردید. پدرش ابو منصور محمد که درزمان خود یکی از عالمان و پزهیزگاران و حافظ قرآن وقت بود از راه کار دکانداری امرار معاش می نمود.

 

 

 

خواجه عبدالله انصاری که از آوان خورد سالی دارای استعداد قوی و ذهن وقاد بود. تا ده سالــــگی تحت رهنمایی پدر خـــــود به فراگیری تعلیمات متداوال علوم دینی پرداخت . زمانی که پدرش کسب و کــار را فرو گذاشت و راهی بلخ گردید و در آنجا سکونت اختیار نمود، خواجه عبدالله بدون سرپرست باقی ماند. اما دوستان پدر وی که از علما عرفا و متصوفین بزرگ بودند اهتمام تعلیم و تربیت او را به عهده گرفته از وی مراقبت می نمودند از این جمله یحیی بن اعمار شیبانی مشهور به خواجه غلتان ولی و شیخ ابو اسمیعل و محمد بن حمزه به صورت اخص قابل تذکر اند.

 

 

 

خواجه عبدالله انصاری به اثر ذکاوت آگاهی و استعداد خود در کمترین زمان بسیاری از علوم دینی وادبی رافرا گرفت و مطالعات عمیقی به عمل آورد که به نام یک عالم و عارف بزرگ مشهور گردید. در سال 417 هجری قمری به منظور آموزش عالی در علوم دینی پرداخت و بار دیگر به سوی وطن عزیمت نمود. آنگاه به تدریس و سلوک و طریقت رو آورد شیخ عمو کــه وی را پسرم خطاب می نمـــــود امور مربوط به خانقاه را برایش سپرد و خـــود مثل گذشته به گشت و سفر پرداخت در ســـال 422 هجری قمری یحیی بن اعمار استاد خواجه عبدالله انصاری فوت نمود که نظر به وصیت او بر مسند علمی اش تکیه زد و به تـــدریس علوم دینی و عـرفانی پرداخت و چندین بار سفر حج نمود و به زیارت کعبه معظمه مشرف گـــــردید و با بسیاری از علما و فضلا دیار به عمل آورد و از آنها کسب فیض کرده، استفاده های علمی نمود.

 

 

 

خواجه عبدالله انصاری به اثر علم و آگاهی و عرفانش در تمام نقاط پر آوازه گردید و به نام یک عارف و صوفی و اهــل طریقت مشهور شد و علاقه مندان زیادی از گـــوشه و کنار بدورش جمع آمدند و از محضرش کسب فیض و استفاده معنوی میکردند.

 

 

 

در آن زمان که غزنوی ها زمام امور را بــه دست داشتند سلطان مسعود بن محمود امیر بــــود و خواجه عبدالله انصاری که غرقه در دریای عرفان و طریقت بسر میبرد چندان پروایی به سیاست و حـــاکم و حکومت نداشت. در این فرصت برخی از حاسدین و بد بینان که شیوه معتزلی واشعریه داشتند و مقام عــلمی و عرفانی خواجه انصار را به دربار خواست و او پس از یک سلسله گفت و شنود سلطان را قناعت داده خاضع ساخت و آنگاه با عزت تمام مرخصش نمودند پس از غزنویان در وقت حکمروایی سلجوقیان بر هرات نیز مخالفین از پا ننشستند و یکبار دیگر دست به تهمت و بد گویی آلودند. بدین رو زمامداران وقت خواجه عبدالله انصاری را در نزدیکی پوشنج زندانی ساختند که در سال 439 هجری قمری پس از یک سال بند آزاد شد و باز هم به تدریس و تعلیم علوم دینی پرداخت، خواجه عبدالله انصاری نه تنها یک مفسر، محدث، عالم و عارف بزرگ بود، بلـــکه شاعر و نویسنده توانایی هم بود نویسندگی را از دوره خوردسالی آغاز کرده و بر مبنای یک روایت در سن نه سالگی به نقل و نوشتن احادیث پرداخت که به یاری حافظه قوی خود هزار ها حدیث ، اشعار دری و عربی را حفظ داشت . وی در دوره پربار علمی خود ، قلم را نیز از دست نگذاشت و تعداد زیادی آثار گونه گون به جا نهاد. آثار او به دو بخش تقسیم میشود. یکی از آثار دوره جوانی اش بوده که در پخته سالی همراه با درس و تدریس نـــوشته و آثاری که شاگرادنش در جریان تدریس و توضحیات وی نگاشته و به او منسوب کرده اند. خواجه عبدالله انصاری که در آخــــرین دوره حیات بینایی چشمانش را از دست داده بود روی یک موضوع مشخص و مهم برای شاگردانش توضحیاتی ارایه می نمود که آنها یاد داشت بر میداشتند و بگونه آثار مستقل به جا مانده است ، این داشته های گرانبها جلوه های ارزشناکی از علم و عرفان میباشد. علاوه بر این دو گونه آثار برخی آثار دیگر هم وجود دارد که به نام خـــواجه عبدالله انصاری مشهور و منسوب است و  بعضی دانشمندان صاحب نظـــر معترض اند چنـــــدی از این آثار منسوب به خواجه عبدالله انصاری مبتنی بر ضعف نگارش و دگرگونه بودن سبک معلوم می شود که از او نیست. لیکن به نامش چاپ گردیده است.

 

 

 

خواجه عبدالله انصاری ، آثار خود را با نثر زیبای مسجع به زبانهای عربی و دری نوشته است وی چندین کتاب را تالیف نموده که تعداد نوشته هایش به 32 اثر میرسد در این جا چند کتاب از این عالم عارف را معرفی می نمایم.

 

 

 

تفسیر قرآن عظیم اشان

 

 

 

طبقات الصوفیه

 

 

 

منازل السارین

 

 

 

صد میدان

 

 

 

مناجات نامه یا الهی نامه

 

 

 

کتاب القواعد

 

 

 

شرح التعریف المذهب التصوف

 

 

 

مناقب الامام احمد ابن حنبل

 

 

 

ذم الکلام

 

 

 

مذاکرات و غیره

 

 

 

این عارف ، صوفی بزرگ ، عالم دینی ، مبلغ، مدرس ، نویسنده و شاعر در سال 481 هجری قمری فوت نمود و در گازرگاه هرات به خـــاک سپرده شد و تا کنون آرامــگاه این بزرگمرد اندیشه و صفا زیارتگاه سوخته گان معرفت الهی است.

 

 

 

متسفانه باید گفت: که عمارت آرامگاه این عارف نامی شرق با گذشت زمان تمام زیبایی و کاشی هایش فرو ریخته است و در قرن حاضر هیچگونه توجه به باز سازی آن نشده است

 

 

 

و مـــــا خواهشانه از حکومت و مسوولین تقاضا داریم تا در حصه مرهمت و باز سازی این بنا تاریخی و آرامگاه مقدس اهل تصوف توجه جدی مفضول دارند.

 

 

 

نمونه ای از مناجات پیر هرات

 

 

 

الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی

 

 

 

الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور

 

 

 

الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.

 

 

 

بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیرست و عمر همه تقصیر.

 

 

 

توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت.

 

 

 

 

 

مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش.

 

 

 

 

 

 

دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید.

 

 

 

 

 

اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش  بار مباش، گل باش  خار مباش

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

را بعه بلخی

 

 

 

 

ا ولین شا عره زبا ن د ری که د رتذ کره ها ا زا و نا م برد ه شد ه ا ست ، رابعه بنت کعبه قزداری میبا شد که همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری  رود کی بود و د ر نیمه اول  قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل  و محترمی بود د ر دوره سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قندهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در د ست نیست  ولی پاره ا ی از حیات او معلوم است.

 

 

 

 

ا ین دختر عاقله و دانشمند در ا ثر توجه پد ر تعلیم خوبی ا خذ نموده ، درزبا ن دری معلو ما ت وسیعی حاصل کرد، و چون قریحه شعری دا شت ، شروع بسرود ن ا شعار شیرین نمود . عشق ایکه رابعه نسبت بیکی ار غلا مان برادر خود در دل میپردازد ، بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپایه تکامل رسانید . چون محبوب او غلا می بیش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نمیتوانست امید وصال او را داشته باشد ، از زندگی و سعاد ت بکلی نا امید بوده ، یگانه تسلی خاطر حزین او سرود ن اشعار بود ، که در آن احسا سات سوزان و هیجان روحی خود را بیان مینمود.

 

 

 

 

گویند روزی رابعه در باغ گردش می کرد، ناگاه محبوب خویش را که بکتا ش  نام داشت مشا هده نمود ، بکتاش از د ید ن  معشوقه به هیجان آمده ، سر آستین او را گرفت ، ا ما رابعه به خشم خود او را رهانید ه ، نعره زد  )آیا برای تو کفایت نمی کند که من دل خود را بتو داد م د یگر چه طمع میکنی ؟)

 

 

 

 

حارث ، براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صند وقچه  بکتاش را دزدیده ،بجا ی جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد . برادر او ازین عشق اگاهی یافته ، باوجود پاکی آن بر خواهر خود آشفته ، حکم به قتل او داد. و را بعه قشنگ در لحظه ها ی جوانی ، با د ل پر ارمان این دنیایی  را که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت ، وداع نمود. اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ، ولی آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ عطار و مولانا جامی (رح) در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند.

 

 

 

 

پدر رابعه نظر به لیاقتش بر او لقب (زین العرب) گذاشته بود. رابعه تخلص نداشت ، اما محمد عوفی در (لباب الالباب ) می گوید او را(مگس روهین) می خواندند ، زیرا وقتی قطعه ذیل را سروده بود:

 

 

 

 

خبــــر دهند که بارید بر ســــر ا یوب         ز آسمــان ملخان و ســــر همــه زرین

 

 

 

 

اگر بباره از ین ملخ بر او از صبر ؟!       سزد که بارد بر من یکی مگس روهین

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 سلطان حسین بایقرا

سلطان حسین بایقرا ابن امیر منصور بن بایقرا بن عمر شیخ ‌بن تیمور گوركانی معروف به خاقان منصور و معزالسلطنه و ابوالغازى آخرین از امراى تیموری. پادشاهى ادب‌پرور و هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوایی است كه موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال
۸۶۱ ه‍. ق. كه خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهى نشست و در ذى‌حجهٔ ۸۶۲ ه‍. ق./۱۴۵۹ م. استرآباد را فتح كرد و در سال ۸۷۳ ه‍. ق./۱۴۶۹ م. هرات را تسخیر نمود و در ۸۷۴ با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال ۸۷۵ ه‍. ق. با سلطان محمود غزنوی جنگید و تا سال ۹۰۲ در غایت دولت و اقبال حكومت كرد. و در سال ۹۱۱ ه‍. ق./۱۵۰۶ م. در هرات باستان درگذشت. اثرى موسوم به مجالس‌العشاق و اشعارى به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است.

وزیری داشت به نام امیرعلی شیرنوایی که خود به دو زبان فارسی و ترکی شعر می گفت و شاعران و دانشمندان را گرامی می داشت. جامی شاعر بزرگ این روزگار نزد این سلطان و وزیرش بسیار محترم بود. بهزاد نقاش هم در دربار این شاه بسر می برد. سرانجام سلطان حسین بایقرا در سال 911 هجری درگذشت و دستگاه سلطنت فرزندان تیمور که به خلاف خود او مردمی آبادکننده و با ذوق و دانش پرور بودند برچیده شد.

به نیمروزی گرم در سال هزارو پانصد و چهارده ترسایی شاهزاده تهماسب میرزا به امارت هرات قدم به باغ سلطان حسین بایقرا گذاشت. چه دید و چه شنید شاهزاده ی خردسال به درستی نمی دانیم. آنقدر می دانیم که ده سالی از مرگ سلطان حسین بایقرا و میرعلیشیرنوایی وزیر خردمند و هنردوست آخرین شاه تیموری می گذشته است. شاید در شش - هفت سالی که ازبک ها بر شهر فرمان رانده بودند چندان هم ویرانی به بار نیامده بوده و شاهزاده ی جوان صفوی می توانسته است که بازمانده ی محفل هنرمندان و شاعران روزگار افسانه ای هرات را گرد هم آورد. خیلی زود جمعی تازه شکل می گیرد که شمع محفل آن کمال الدین بهزاد و هاتفی شاعر هستند. شاهزاده ی خرد سال در میان هنر و فرهنگ این بزرگان می بالد و بخت آن دارد که از بزرگترین نقاش همه دوران ها درس نگارگری بگیرد و آیین هنرمندی بیاموزد. و در کنار هنرآموزی با اندیشه ی باغ ایرانی و زمینه های اشراقی و فلسفی آن آشنا شود.

لحظه هایی از تفرج شاهانه در باغ را که اینک می داند برساخته ی اندیشه ای کهن است، راه به ساختمان زیبای آجری کاخ کج می کند تا تک مضراب های کاشی های فیروزه و لاجورد را بر تاقی های سرسرا و حوضخانه در ذهن معنا کند. دستار دوازده ترک سرخ حیدری، بر سر و گردن کودکانه اش سنگینی می کند اما سکوت دلپذیر حوضخانه دوباره به اندیشه ی باغ بازش می گرداند؛ به راستی چگونه بزمی بوده است بزم سلطان بایقرا.

استاد بهزاد و هاتفی شاعر از بزم سلطان حسین بایقرا یاد می کنند و شاهزاده را هوای درک آن بزم قلم به دست می دهد تا بیاموزد طرح زدن و خوشنویسی را و بیاموزد آیین هنرپروری و هنرمندی را. شاهنامه ی شاه تهماسبی میوه ی این اشتیاق تهماسب میرزا بود برای درک لمحه ای از آن باغ رویا، باغ سلطان حسین بایقرا و محفل اندیشه و هنر فرزین خردمند سلطان، میرعلیشیر نوایی

بازگشت زودهنگام شاهزاده به تبریز و تلخی دل کندن از رویای نا تمام هرات او را بر آن داشت که آن را در تبریز که اینک خیلی زود می بایست در آن بر تخت پادشاهی بنشیند ادامه دهد. بهزاد به سمت ریاست کتابخانه ی سلطنتی منصوب می شود و سلطان محمد نقاش آموزش شاه جوان را پی می گیرد. دلشدگان و هنرآموختگان نگارگری در کارگاه های هنری تبریز گرد می آیند تا تجلی بخش شاعرانگی همه جانبه ی هنر ایرانی شوند نه از آن گونه که برخی اندیشیده اند که آن ها تنها کتاب تزیین می کرده اند. کتاب مصور ایرانی چگاله ی همه ی دانش ها و هنرها ست. میوه ی خرد است و خردی که از مرزهای روزمرگی و داد و ستد فراتر می رود و به افقی شاعرانه دست می یابد. و خطاست تقلیل دادن آن تنها به واکنشی عارفانه به طبیعت و برابر گرفتن اندیشه ی شاعرانه و اندیشه ی عارفانه آنسان که بسا بارها در صحبت از هنر ایرانی این روزها می شنویم.

باری کارستان های ادبی – شاهنامه ی فردوسی، خمسه ی نظامی، بوستان سعدی و دیوان حافظ- یکی پس از دیگری با زیباترین خط و زیباترین رنگ و زیباترین نگاره ها به هیات کتاب در می آیند و کمی پیش از رسیدن سده ی شانزدهم ترسایی به نیمه ی خود، هنرایرانی به غایت آراستگی و شکوه دست می یابد.

برادر کهتر شاه تهماسب، سام میرزا نیز همچون برادر تاجدار خود فرهیختگی پیشه کرد و هنرپروری را تا آن جا رسانید که خود موضوع یکی از نگاره های سلطان محمد نگارگر در دیوان حافظ اش شد. نگاره ای که آذین این نوشتار است و شاید سرانجام رویای باغ شاهزاده ی خردسال در تجسم بزم عید برادر کهتر تحقق یافته باشد




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

ابوالمجد مجدود بن‌ آدم‌ موسوم‌ به‌ سنائي‌ غزنوي‌ از شعراي‌ معروف‌ قرون‌ پنجم‌ وششم‌ هجري‌ در سال‌ 473 ه.ق‌ در شهر غزنين‌ به‌ دنيا آمد. وي‌ در آغاز جواني‌ شاعري‌ درباري‌ و مداح‌ مسعود بن‌ ابراهيم‌ غزنوي‌ و بهرام‌ شاه‌ بن‌ مسعود بود، ولي‌ پس‌ از سفر به‌ خراسان‌ و اقامت‌ چند ساله‌ در اين‌ ولايت و ملاقات‌ با مشايخ‌ تصوف‌ تغييري‌ اساسي‌ در روحيات‌ و اخلاقيات‌ او ايجاد شد و در نهايت‌ به‌ زهد و انزوا و تأمل‌ در حقايق‌ عرفاني‌ روي‌ آورد. از اين‌ زمان‌ شخصيت‌ حقيقي‌ اين‌ شاعر بزرگ‌ آشكار گشت‌ و به‌ سرودن‌ قصائد معروف‌ خود در زهد و عرفان‌ و وعظ و ايجاد منظومه‌ هاي‌ مشهور پرداخت‌. سنائي‌ در طريقت‌ و سير و سلوك‌ مريد شيخ‌ ابو يوسف‌ يعقوب‌ همداني‌ بود و مولانا جلال‌ الدين‌ رومي با وجود كمال‌ فضل‌ ،خود را از متابعان‌ و پيروان‌ او دانسته‌ است‌.وي‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ ادب پارسی دری و معروف‌ ترين‌ شاعر صوفي‌ و بنيانگذار اين‌ فن‌ بشمارمي‌ رود كه‌ در سبك‌ شعر پارسي‌ و ايجاد تنوع‌ و تجدد در آن‌ نقش‌ بسزائي‌ ايفا نموده‌ است‌.سنائي‌ پس‌ از بازگشت‌ از سفر مكه‌ مدتي‌ در بلخ‌ بسر برد واز آنجا به‌ سرخس‌ و مرو و نيشابور رفت‌. وي‌ در هر مكان‌ مدتي‌ به‌ سير و سلوك‌ و عرفان‌ پرداخت‌ و سرانجام‌ درغزنين‌ در سال‌ 545 ه.ق‌ درگذشت‌. سنائي‌ در دوره‌ اول‌ فعاليت‌ هاي‌ ادبي‌ خويش‌ شاعري‌ مداح‌ بود، روش‌ شاعران‌ غزنوي خاصه‌ عنصري‌ و فرخي را تقليد مي‌كرد. در دوره‌ دوم‌ كه‌ دوره‌ تغيير حال‌ و تكامل‌ معنوي‌ او بود به‌ معارف‌ و حقايق‌ عرفاني‌ و حكمي‌ و انديشه‌ هاي‌ ديني‌، زهد كه‌ با بياني‌ شيوا و استوار ادا ميشد پرداخت‌ و در نوع‌ خود اولين‌ شاعر پارسی دری‌ پس‌ از اسلام‌ بشمار مي‌رود كه‌ حقايق‌ عرفاني‌ و معاني‌ تصوف‌ را در قالب‌ شعر به‌ كار برد. سنائي‌ براي‌ اثبات‌ مقاصد خود و اصطلاحات‌ وافر و علمي‌ از علوم‌ مختلف‌ زمان‌ كه‌ در همه‌ آنها صاحب‌ اطلاع‌ بوده‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ و لذا بسياري‌ از ابيات‌ او دشوار و محتاج‌ شرح‌ و تفسيراست‌. اين‌ روش‌ كه‌ سنائي‌ در پيش‌ گرفت‌ مبدأ تحول‌ بزرگي‌ در شعر پارسي‌ دری شد و يكي‌ از علل‌ انصراف‌ شعر از امور ساده‌ و توضيحات‌ عادي‌ و توجه‌ شعرا به‌ مسائل‌ مشكل‌ وسرودن‌ قصائد طولاني‌ در زهد، خطابه‌، حكمت‌، عرفان‌ و اخلاق‌ از اين‌ زمان‌ آغاز شد. از شعراي‌ معاصري‌ وي‌ مسعود سعد سلمان‌، عثمان‌ مختاري‌، سيد حسن‌ غزنوي‌، معزي‌ انوري و سوزني‌ را مي‌ توان‌ نام‌ برد.

 

 

 

 

 

 

 

آثار : مهمترين‌ آثار سنايي‌ غزنوي‌ عبارت‌ است‌ از: - حديقه‌ الحقيقه‌ و شريعه‌ الطريقه‌ - سير العباد الي‌ المعاد - ديوان‌ قصايد و غزليات‌ - عقل‌ نامه‌ - طريق‌ التحقيق‌ - تحريمه‌القلم‌ - مكاتيب‌ سنائي‌ - كارنامه‌ بلخ‌ - عشق‌ نامه‌ - سنائي‌ آبا

 

 

 

 

 

جــان بـی علـم تـن بمــیرانــد
شــاخ بـی بــار دل بگــیرانـد
عــلم بـاشـد دلیل نعمت و نــاز
خنك آنـرا كـه علم شـد دمساز
***
حـجت ایـــزدســت درگــردن
خـوانـدن علـم وكـار نـاكــردن
***
آنچـه دانستـه ای بكـــار درآر
پس دگـرعلـم جـوی ازپـی كـار
***
بـا همـه خلـق روی نیكـو دار
خـونكودار ورای چون‘خـو دار
***
خـوی نیكو ترا چـو شـیر كند
خـوی بـد عـالم ازتـو سیر كند




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 سید جمال الدین حسینی

تولد سید جمال الدین، چنانکه محمد مخزومی از خودش نقل می¬کند در 1254 هجری قمری است. و این نقل را دیگر سیره نویسان سید نیز تأیید کرده¬اند، شیخ محمد عبده شاگرد و دوست وفادار سید، در این باره می¬گوید: سید جمال الدین در 1254ه.ق. 1839م. در شهر اسد آباد مركز ولایت«کنر» در شرق افغانستان زاده شد، در هشت سالگی فراگیری علوم را شروع کرد و در اندک زمان به جهت هوش و استعداد سرشار توانست به بالاترین درجات علمی در علوم مختلف، مانند نحو و صرف، معانی و بیان، تاریخ، تفسیر، حدیث، فقه و اصول فقه، کلام،عرفان، منطق، حکمت عملی و نظری و ... ، برسد.( افغانی، سید جمال الدین، الآثار الکاملة، اعداد و تقدیم: سید هادی خسروشاهی، قاهره، مکتبة الشروق الدولیة، اول، 1423ق. ج6 (خاطرات جمال الدین الحسینی الافغانی به قلم محمد مخزومی)، ص 26.)

پس از پایان تحصیل اولین سفر سید آغاز میشود، این سفر به هند صورت می¬گیرد، سید در هندوستان با دانش¬های جدید اروپایی آشنا میشود، سید بعد از اقامت مدتی در هند برای انجام مناسک حج راهی حجاز می¬شود و سپس به افغانستان باز می¬گردد. او در افغانستان به دربار امیر دوست محمد خان می¬پیوندد، این دوره از حیات سید حدود ده سال طول می¬کشد. در سال 1285ه.ق. که سید مجبور می¬شود افغانستان را ترک کند، صفحه جدیدی در زندگی¬اش آغاز می¬گردد. سید جمال به کشورهای مختلف و قاره¬های گوناگون سفر می¬کند وبه هرجا که می¬رسد فریاد بیداری و آزادی را سر می¬دهد. سفرهای مهم سید را می¬توان هند، مصر، ایران و فرانسه دانست. سید در این کشورها تأثیرات عمیق می¬گذارد و شاگردهای بسیاری را پرورش می¬دهد و نیز به ترویج اندیشه¬های خود در راه بیداری و آزادی ملل شرق و امت اسلامی میپردازد.

در باره عظمت سید بسیار گفته¬اند و هرکه با او برخورد کرده است جاذبه شخصیت سید او را فرا گرفته و تا اعماق جانش نفوذ کرده است. یکی از آن شخصیت¬ها شیخ محمد عبده است، او می¬گوید: «پدرم به من زندگانی را هدیه کرده که در آن با برادرانم علی و محروس شریک هستم، اما سید جمال الدین به من حیات را بخشیده است که در آن با محمد (ص)، ابراهیم، موسی، عیسی، و ... شریک هستم»

هنگامی که فیلسوف فرانسوی ارنست رنان(1823-1892م.) با او ملاقات کرد، در باره¬اش گفت: «آزادی اندیشه او، منش بزرگ و مهر آمیز او، اثنای محاورات مان مرا متقاعد ساخت که در برابرم یکی از آشنایان دانشمند قدیمم، چون ابن سینا، ابن رشد و یا یکی از آن بی ایمانان بزرگ که پنج قرن میراث روح انسانی را عرضه کردند، دوباره زنده گردیده است »

درباره بزرگی شخصیت¬¬اش بسیار گفته¬اند و آرمانش را همه ستوده¬اند. بیدارگر مشرق زمین، بزرگترین فیلسوف شرق، اصلاح گر، مبارز ضد استعمار، پدر رنسانس جدید در اسلام و ... القابی است که به او داده اند، و همه نهضت های اصلاحی در قاره کهن و آفریقا اندیشه های شان را الهام گرفته از او میدانند.

اما افسوس که این فریادگر بیداری و شبان امت را کینه مستبدان از امت اسلامی و جهان انسانی گرفت، و آفتاب عمرش در 1314ه.ق. در اثر بیماری مشکوک در استانبول غروب کرد، و با احترام بسیار در قبرستان شیوخ به خاک سپردند و دولت¬های اسلامی که در زمان حیاتش بیشترین رنج را به سید رسانده بودند بر سر جنازه بی¬جانش به نزاع پرداختند و هر کدام می¬خواستند افتخار هم¬ میهنی با سید را نصیب خود نمایند در حالی که شایسته بود در حیات سید، فکر و اندیشه او را برای پیشرفت امت اسلامی و کشورهای شان به کار می¬بستند. امروزه نیز می¬بایست به جای بحث¬های بی¬فایده چون: سید از کجا بود؟ و... به زنده کردن فکر و اندیشه سید بپردازند و قطعا سید به لحاظ نسبت سرزمینی از هرجا باشد به ملتی تعلق دارد که دلبسته آرمان سید باشد، و خود را متعهد به ایجاد جامعه مورد نظر او بداند، و هم چون او برای دفاع از آزادی، هویت انسانی و اسلامی، و... به مبارزه بر خیزد. راهش پر رهرو باد!





ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

معین الدین شاهرخ تیموری ( ۸۰۷ – ۸۵۰ ه‍. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۴۷ م.) نام چهارمین پسر تیمور گورکانی (۷۷۱ – ۸۰۷ ه‍. ق) (۱۳۷۰ - ۱۴۰۵ م.) و یکی از جانشین او و از بزرگترین پادشاهان تیموری است.

شاهرخ هنرپرور و ادب دوست بود و به علم و هنر بسیار علاقه داشت. شورش‌های جدایی طلبانه را فرونشاند و بر آبادانی ایران زمین همت گمارد. او پایتخت خود را از سمرقند به شهر هرات منتقل کرد و آن شهر را مرکز هنرمندان و دانشمندان ساخت. سبک هنری یا مکتب هرات تحت حمایت او و پسرش بایسنقر شکل گرفت.
همسر او گوهرشاد آغا نیز بناها، مساجد و مدارس بسیاری بنا کرد که مسجد گوهرشاد مشهد، مسجد گوهرشاد هرات و مدرسه گوهرشاد در هرات از آن جمله‌است.

پس از مرگ تیمور حاکمانی که از ترس حاضر به اطاعت او شده بودند هر کدام علم استقلال برافراشتند. هریک از فرزندان تیمور نیز در گوشه‌ای حکومتی تشکیل دادند. سرانجام شاهرخ با غلبه بر رقبا به عنوان جانشین پدر حکومت را در دست گرفت. شاهرخ که سال‌ها در خراسان بود تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ایرانی قرار گرفته بود. او برخلاف پدرش مردی آرامش طلب بود وبه عمران وآبادانی علاقه بسیار داشت. این وضع در زمان جانشینان او نیز کم و بیش ادامه یافت. پس از او پسرش الغ بیگ (
۸۵۰ – ۸۵۳ ه‍. ق.) (۱۴۴۷ - ۱۴۴۹ م.) حکمران امپراتوری تیموری شد.

به این ترتیب نامی نیک از خود به یادگار گذاشت. شاهرخ هم در عالم سیاست و هم مردم داری و هنر بسیار خوش درخشید. در سن بیست سالگی یعنی در سال
۷۹۹ هـ. ق. حکمران مستقل خراسان گشت و سکه بنام خویش زد و در سن ۳۸سالگی یعنی سال مرگ تیمور «۸۰۷» پادشاه مستقل بود و در سنوات ۸۰۹مازندران و ۸۱۱ ماوراءالنهر و ۸۱۷ فارس و ۸۱۹ کرمان و ۸۲۳ آذربایجان را تصرف کرد و در اواخر سال ۸۲۳ او را با اسکندر پسر قرایوسف حاکم سابق آذربایجان جنگی دست داد که منجر به فرار اسکندر گشت.

و در سال
۸۳۰ بوسیله احمد نامی در مسجد جامع هرات بوسیله کارد مورد سوء قصد قرار گرفت ولی از مرگ نجات یافت در سال ۸۳۲ مجدداً اسکندر به عراق و آذربایجان تجاوز نمود و شاهرخ در صحرای سلماس بجنگ او شتافت و اسکندر نیز مجدداً فرار کرد.

شاهرخ
۴۳ سال سلطنت کرد و ۷۳ سال عمر نمود و در سنه ۸۵۰ ه‍. ق. در شهر ری درگذشت، در زمان سلطنت خویش برای ترمیم خرابی‌ها که پدرش کرده بود کوشش کرد. دیوارهای هرات و مرو را ساخت به آبادی شهرها همت گماشت . پادشاهی بود نیکوکار و اصحاب علم و دانش را گرامی می‌داشت و ارباب صنعت را طرف توجه قرار می‌داد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت . و موسیقیدان معروف عبدالقادر مراغه‌ای و آوازخوان مشهور یوسف اندکانی و قوام‌الدین معمار و مولانا خلیل نقاش از هنرمندان آن دوره بودند.

معین الدین شاهرخ، همچون پدرش تیمور، فردی شجاع و جنگدیده، اما بر خلاف او، سلیم و صلح جو بود. اما با وجود صلح طلبی و مخالفت با خونریزی‌های بیهوده، در دفع سرکشان قاطع و جدی عمل می‏کرد. هر چند برای توسعه قلمرو خود جز در مواردی متعدد به ندرت دست به لشکرکشی زد، در حفظ و تسخیر آن چه آن را میراث پدر تلقی می‏کرد، خودداری نداشت. در رفع مخالفان همواره فردی پیروز بود. اما مادامی که کار با صلح و دوستی پیش می‏رفت هرگز دست به جنگ نمی‏زد به طوری که از سلاح تدبیر بیش از توسل به شمشیر استفاده می‏کرد.

شاهرخ چون شاهد تبعات نامطلوب یورشهای خونین و طوفانی پدر بود، خود را در ترمیم خرابیهای ناشی از تاخت و تازهای پدر موظف می‏دید و از این که با تهاجمات تازه و مجدد، خرابیهای جدیدی در اطراف قلمروش به وجود آید، جداً احتراز داشت.در اغلب موارد، شاهرخ تا جایی که ممکن بود از خشونت پرهیز می‏کرد چنان که این همه پرهیز از خشونت از فرزند کسی مانند تیمور بسیار عجیب می‌نمود. از طرفی سلطنت آرام و صلح طلبانه او برای رعایایش که در طول مدت حیات تیمور، عمری را در دغدغه دایم و نا امنی مستمر نسبت به جان و مال خویش سپری کرده بودند؛ دوران التیام جراحات قلبی بود.
تحت تأثیر همین طرز تفکر بود که او شهر مرو را که از عهد هجوم مغول ویران و بی آب مانده بود، آباد کرد و آب نهر مرغاب را که مرو مدتها از برکت وجود آن محروم مانده بود در جویهای شهر دوباره جاری ساخت.

بر خلاف تیمور که از دین تنها ملاقات با صوفیان را می‌شناخت ، شاهرخ در رعایت دین و پیروی از شریعت صدق و اخلاص واقعی داشت. او در سفر و حتی در میدان جنگ، از به جا آوردن فرایض غفلت نمی‏کرد. او در ایجاد مساجد و تعمیر و ترمیم بقعه‏ها و رباط‌ها اهتمام بسیار می‏ورزید و نسبت به علماء و مشایخ صوفیه محبت می‌نمود.
خصوصیت منحصر به فرد او حمایت آزادانه از علم را با اعتقادات اسلامی درآمیخته بود. شاهرخ برخلاف سایر اعضای خانواده تیمور علاقه‌ای به مشروب نداشت و تمام شراب‌هایی را که در هرات می‌یافت حتا شراب‌های پسرش جوکی را به‌زمین می‌ریخت.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

عبدالوهاب مددی

 

 

 

عبدالوهاب مددی در سال 1318 خورشیدی در ولسوالی انجیل ولایت هرات باستان دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدائی را در مکتب سلطان غیاث الدین غوری هرات و متوسط را در مکتب ابن سینا و ثانوی را در مکتب تخنیک ثانوی به پایه اکمال رسانیده است . بعد با استفاده از یک بورس تحصیلی رهسپار کشور آلمان شد و تحصیلاتش را در شته رادیو و موسیقی غربی به پایه تکیل رسانید. مددی نخست بنام عبدالوهاب هراتی، بعد بنام رنجور و سپس با تخلص مددی به آواز خوانی آغاز کرد ـ

 

 

 

مددی بعد از یک مدت کار و معلمی در مرکز تربیوی هوا شناسی بنابر علاقه خاص خود در شعبات مربوط رادیو افغانستان بکار آغاز کرد و بحیث عضو موسیقی رادیو و پرودیوسر موسیقی غربی رادیو به فعالیت هنری پرداخت . و بعد بحیث معاون مدیریت موسیقی رادیو و متعاقباً بحیث مدیر موسیقی افغانستان و مدیر موسیقی تلویزیون وظایف محوله را انجام داده است ـ

 

 

 

محترم مددی در کشور های مختلفه سفر های زیادی را جهت اجرای کنسرت و اشتراک در سیمینار ها و کنفرانس ها انجام داده است . در سال 1978 میلادی در چهارمین سیمینار متخصیصن موسیقی آسیایی در کوریا در سال 1985 در کنفرانس اتحادیه های آهنگسازان در چکوسلواکیا و در سال 1990 در سمپوزیم بین المللی سالگرد بارید در شهر دوشنبه از طرف افغانستان شرکت کرده است. وی برای خود و دیگر خوانندگان رادیو افغانستان آهنگهای دلپذیر ساخته است. که در حدود یکصدو چهل آهنگ به آواز خودش ثبت شده است. مددی بنیانگذار برنامه منظم لایت جاز و کلاسیک غربی در رادیو افغانستان میباشد. مددی در خارج از افغانستان در جمهوری اتحادیه آلمان خدمت بزرگ و تاریخی را در معرفی آهنگ ها و آلات موسیقی بخشهایی از فرهنگ و هنر مردم افغانستان انجام داده است ـ

 

 

 

بزرگترین و معروفترین اثر محترم مددی کتابی زیر عنوان سر گذشت موسیقی معاصر افغانستان که در تهران بچاپ رسیده است ، این کتاب جامع در حقیقت گنجینهء بی همتای هنری و تاریخی است که برای نخستین بار توسط یک هنر مند و پژوهشگر افغان راجع به جهان موسیقی ، موسیقی دانان ، سرایندگان و نوازنده گان آهنگهای محلی و فلکلوریک و کلاسیک در هر دو زبان ملی دری و پشتو با بیان ساده و روان برشته تحریر آمده و یک اثر بسیار عالی و ارزشمند را که در تاریخ هنر در افغانستان سابقه ندارد به علاقمندان ارائه داده است ـ

 

با تاسف در دههای اخیر صد ها هنرمند محبوب و آزموده افغان چون عبدالوهاب مددی و امثال ایشان در اثر بربادی های وطن و جنگهای بی پایان خانمانسوز و فرار و هجرت و آوارگیها در سر زمینهای بیگانه و نا آشنا مواجه به مشقات گوناگون متواری شدند . چه بسا سازها که در هم شکست و چه بسا راز ها که نا گفته ماند ـ بناً محترم مددی ترک اشیانه کرده و فعلاً در کشور آلمان زندگی را سپری می نمایند




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

فیض محمد کاتب { هزاره }

 

 

 

 

 

 

 

 

فیض محمد فرزند سعید محمد و نواسه خــدا داد . در یک خانواده دهقان در دهکده زرد سنگ ولسوالی قره باغ ولایت غزنی در سال ( 1279 ق ) به دنیا آمد.

 

 

 

 

علوم متداوله را در زاد گاهش نزد علما و فضلا محل و مسا جد قریه ا ش فرا گرفته و پس از حا د ثه خا نه جنگی د ر قره باغ رهسپار ولایت قندهارگردیده و در آن شهر به تحصیل پردا خت در سال ( 1305 ) دو باره به وطن بازگشت و تا سال ( 1310 ) بــه اکتساب علوم و دانش مصروف شد . بدین ترتیب کاتب در غزنی ، قندهار، لاهور وکابل به تحصیل پرداخته بود و به علوم مختلف دسترسی پیدا کـــــــــرده بود . کاتب بزبانهای دری ، پشتو ، عربی ، ا ردو و انگلیسی روان صحبت میکرد .

 

 

 

 

کــاتب فاضل ، ادیب ، شخصیت روشنفکر و از جمله مشروطه خواهان اول بود که مدتی را در زندان ( شیرپور ) کابل به جرم روشنفکری و روشن نگری گذشتانده بود ، اما به اثر شناختی که حبیب الله خـان از زمان شهزادگی باوی داشت از حبس رها گردید .

 

 

 

 

کاتب در سال ( 1320 ق ) توسط ا ستادش ملا محمد سرور اسحاق زا ئ که مشاور و نویسنده خـــاص دفتر سردار نصر الله خان بود به صفت تاریخ نویس به دربار امیر حبیب الله خان – ا ستخد ام شد برای این منظور اسناد دربار و مدارک تاریخی قابل دسترس و کتابهای لازم را در ا ختیار وی گذاشتند.

 

 

 

 

کــاتب یکی از فرزندان قشر عامه و زحمتکش افغانستان و از فقیر ترین مردم ا ین سرزمین بود که به دربار راه یافت و علت آنهم لیاقت ، فهم ، دانـــــــای و ا خلاق و ا ز همه مهمتر وقوف به رموز نویسندگی و نگارندگی و تجربــــــــه علمی اش بود که کمتر کسی د ر آن وقت دارای چنین خلا قیت بود . کاتب حقیقتا نو یسنده پر کـــا ر و با حو صله و مورخ عالم و توانا بود و در محیط دربار حقایق و واقعیت ها را آ ن چنان با مهارت و زرنگی د ر زیر لفافه عبارات  می آراست ثبت و نوشته میکرد که اقــــدام به این امر در آنروز در زیر چکمه های استبدادی امرای خـــــود کامه خیلی ها پر خطر و دور از امکان بـــــود اما وی با شجاعت و زرنگی خاصی دست بـــــــه این اقدام پر خطر زد ویک سلسله حقا یق نباید گفتنی د ر بار را بگونه مستند و مفصل درج و ثبت تـــاریخ کرد .  کـه دراین حصه با متوجه شدن ا میران بعضا مورد خشم ، توهین و تحقیر امیران نیز واقع گردیدند .

 

 

 

 

امـــــا کاتب روشنفکر و متعید رسالت نویسندگی را فدای جاه ، جلال ، درهم و دینار ننموده و پوینده و استوار در این آرمان مردمی خویش گامزن شدد . کاتب د ر اثر زحمات شبا روزی و ا ستعدا د فطری خویش کتاب ضخیمی را به نام ( تحفه الحبیب ) در دو جلد مشتمل بر وقایع عصر احمد شاه ا بدالی از سال ( 1160 ق )  تا سال ( 1297 ق ) نوشت و مجددا مامور شد که وقایع عهد امــارت امیر عبدالرحمان خان را به شمول اوضاع عصر امیر حبیب الله خان تا زمان خودش برشته تحریر درآورد .

 

 

 

 

کـــــاتب نگارش تحفه الحبیب را بــــه قلم خوش خط و زیبای نستعلیق د ر ماه شوال (  1322  ق ) در ( 885 صفحه ) به پایان رسانید که این کتــاب در آرشیف ملی افغانستان موجود است. وقایع تاریخی جلد دوم تحفه ا لحبیب ا ز سقوط امارت امیر محمد یعقوب خـــان و پایان جنگ دوم افغان و ا نگلیس در سال ( 1297 ق ) ختم می شود .

 

 

 

 

کاتب کـــه نویسنده شجاع و توانمند بود با درنظر داشت هنر نویسندگی چنان به تحریر وقایع و حوادث تاریخی پرداخته است که از این حسن زیبایی و نویسندگی و هنرمندی که خود امیر حبیب الله خان شخصی با مطالع بود تمجید و تحسین نیز نموده است. همچنان وی به انتقاد های غیر علمی ناقدان بی مایه و بی سویه و حسودان جوابهای علمی و سنجیده نیز دا ده ا ست . ولی متاسفا نه کتـــاب تحفه الحبیب در اثر مخالفتهای عده از اشخاص صاحب غرض دربار اقبال چاپ نیافت . بنا امیر حبیب الله خان امر کرد این کتاب بطرز دیگری یعنی ( سرا ج التاریخ ) د ر آ ورده شود . لذا کاتب بــــــا سعی و تلاش کامل ا ز وقایع مشترک و مشابه تحفه الحبیب و سراج ا لتاریخ کتاب مهم و با ارزشی سراج ا لتواریخ را تا لیف نمود .

 

 

 

 

کتـاب سراج ا لتاریخ نخستین کتاب ثبت و ضبط وقایع دولتی و حکومتی ا فغانستان شمرده می شود که توسط کـــاتب به رشته تحریر درآورده شد . یکی ا ز موارد این کتاب دراین امـــــــر نهفته است کــــه وی با شجاعت و شهامت بدون ترس و هراس ز یرکانه در هر جای آن به صراحت خیانت و رشوت ستانی مقامات دولتی و حکومتی را بیان داشته است که کاتب با تحریر این عبارات مورد نکوهش و سر زنش نیز واقع شده است . میتوانیم کـــــاتب را (  میرخواند ) مولف کتاب ( روضت ا لصفا ) عصر تیموریان به حساب آوری و همچنا ن ویرا بیهقی نیز میتوانیم بگویم طور که بیهقی خود می گفت :

 

 

 

 

( گر چه پرورده خاندان غزنویانم اما امانت تاریخ نگاری مرا وا می دارد که حقایق را بیا ن کنم ) با در نظرداشت همین امر کاتب هم در بیان حقایق تاریخی به شیوه خودش موففیت حاصل کرده بود.

 

 

 

 

سر انجام این شخصیت بر جسته عـلم و فرهنگ و سیاست به اثر مریضی که عاید  حالش بود چشم از جهان پوشید و به جاویدانه گان پیوست و جسد آن روز چهار شنبه 16 رمضان 1308 در شهر کــــابل بخاک سپرده شد . کاتب از میان مـردمش رفت اما آثار پر بـــــــار و فنا ناپزیراش که مایه افتخاری رهروان حق و عدالت است جاویدانه  در بین ماست. 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

گوهر شاد بیگم

 


گوهر شاد بیگم ، یکی از زنان نامور کشور ما بوده، سال تولد او به طور دقیق معلوم نیست. وی دختر امیر غیاث الدین، سردار و صاحب قبیله ترخانیان بود. میگویند که میان قبیله ترخانیان و تیموریان یک سلسله بدبینی های خانواده گی موجود بود.

 

 

پسانتر آنها در بین خود خویشی نمودند که بد بینی و دشمنی گذشته به دوستی مستحکم و اطمینان بخشی بدل شد، روی همین اصل ، امیر غیاث الدین ، دختر خود گوهر شاد را به میرزا شاهرخ فرزند علمدوست امیر تیمور کورگانی داد.

 

 

گوهر شاد یک زن هوشیار ، با تدبیر و علمدوست بود، همین که در سلسله حاکمیت تیموری ها ، خصوصاً حاکمیت میرزا شاهرخ از نظر علم و هنر ترقی روز افزون نمود، بیشترین تاریخ نگار ها ، آنرا از برکت وجود گوهر شاد بیگم میدانند.

 

 

او علما، دانشمندان و هنرمندان را با نگاه قدر مینگریست به منظور ترقی و تعالی معارف ، یک مدرسه بزرگی در هرات ایجاد نمود. استادان بزرگ و دانشمندان عالیقدر را جهت تدریس مقرر کرد و برای طالبان و مدرسین سهولت زیادی فراهم نمود.

 

 

گفته می شود که این زن دانشمند در امور دولتی و حکومتی با شاهرخ میرزا مشوره های سازنده ای میداد و در امور اجرایی سهم فعالانه ای میگرفت، همچنین در بسیاری از سفر ها نیز شاهرخ میرزا را همرایی مینمود، ولی پس از مرگ شاهرخ میرزا هم در نزد مردم از قدر و عزت برخوردار بود.

 

 

کارمند های عالی رتبه دولتی دائماً مشوره های سازنده او را عملی می نمودند. بعضی اوقات که میان شهزداگان و حکام دولتی اختلاف و مشاجره ای به وقوع می پیوست میانجیگری می نمود و مصالحه بوجود می آورد و به اثر نفوذ و قدرت زیادی که داشت هیچکس نمی توانست که خود غرضانه در میان مردم دست به ظلم و ستم و تطاول دراز کند. از همان جا بود که برخی از اشخاص غرض ورز و نا سالم احساس بدبینی نموده و موجودیت او را در برابر خویش خطر بزرگی می پنداشتند و روی این امر به هر طریقه ای که بود وی را از برابر خود دور نمودند.

 

 

بر اساس حکم و فرمان این خانم خیر خواه کار های عمرانی زیادی صورت گرفت که طور نمونه برخی از آنها را ذکر می کنیم:

 

 

از جمله یکی ایجاد مدرسه ای بود که کار ایجاد این مدرسه از سال 820 هجری قمری آغاز شد و 21 سال دوام کرد. برای اعمار آن از تمام نقاط معماران، نقاشان و رسامهای زبر دستی فرا خوانده شد و به کار افتادند.

 

 

این مدرسه در آن عصر در تمام آسیا یک مرکز فراگیری علوم بود که همه علم دوستان و علم پویان بدآنجا مراجعه میکردند، همینسان در جوار این مدرسه یک مقبره بسیار زیبای برای خود و شوهر خود و حظیره برای فرزندان خویش ساخت که جسد شوهرش در آنجا دفن شده بود اما چندی بعد میرزا الغ بیک استخوانهای او را در تابوت گذاشت و به سمرقند برد و در کنار مرقد امیر تیمور پدر شاهرخ میرزا بخاک سپرد یکی از یادگارهای عمرانی دیگر او مسجدی است که در شهر مشهد ایران ساخته و بنام گوهر شاد بیگم یاد میشود. باستان شناسان، این مسجد را یکی از ده عمارت با ارزش دیرینه و عمارت مهم و با ارج جهان وانمود کرده اند. کار اعمار این مسجد از 821 قمری آغاز و طی 12 سال پایان یافت. این زن فرهیخته بسا خدامات عرفانی و کار های عام المنفعه و هنری و علمی انجام داده است که افزون از تعریف و توضیح است.

 

 

گوهر شاد بیگم در سال 861 هجری قمری بدست میرزا سلطان ابو سعید با نهایت بیرحمی کشته شد. جریان از این قرار بود که بعد از مرگ میرزا شاهرخ اختلافاتی در خانواده تیموریان ایجاد گردید که روز افزونتر میشد . به سال 855 هجری قمری میرزا سلطان ابو سعید ضمن جنگی میرزا عبدالله را از میان برداشت و خود قدرت را بدست گرفت و تا 861 هجری قمری در سمرقند حکومت نموده پس از انکه میرزا بابر در مشهد وفات یافت هرج و مرج در خراسان رخ داد که بتدریج افزونتر میگردید.

 

 

میرزا ابراهیم با میرزا شاه محمود دست به جنگ شد در همین فرصت سلطان ابو سعید از ماورالنهر به قصد تسخیر خراسان حرکت نموده از طریق آمو دریا پا به هرات گذاشت و آن شهر را متصرف شد و سپس گوهر شاد بیگم را زندانی کرده پسانتر برایش ثابت شد که با موجودیت و زندگی گوهر شاد بیگم نمیتوان آسود و او را در باغ سفید به قتل رساند و پس از مدتی در سال 873 قمری میرزا یادگار محمد نواسه این زن نامدار برای انتقام مادر کلان خود سلطان ابو سعید را به قتل رساند.

 

 

 

قبرش در خیابان هرات و در کنار فرزندان و نواسه هایش قرار دارد گرچه بعضی میگویند که در کهسان اسلام قلعه است اما محقیقن معاصر به صورت یقین قبر وی را در خیابان هرات می دانند

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

 

لیلا صراحت

 

 

لیلا صراحت در23 جوزا وبه قولی ديگر در 23 ميزان سال 1337 بدنیا آمد. پدرش زنده یاد سرشار شمالی ، لیلا را با الفبای شعر و ادب آشنا کردو نخستین آموزگارش شد.

لیلا صراحت تحصیلات ثانوی اش را در لیسه عالی ملالی و تحصیلا ت دانشگاهی اش را در فاکولته زبان و ادبیا ت پوهنتون کابل به اتمام رساند.
از همان زمان شعرهای خانم صراحت روشنی در روزنامه ها و مجلات کابل به چاپ می رسید.
بعد از ختم تحصیل در لیسه، خانم صراحت به عنوان آموزگار زبان و ادبیات فارسی- دری نخسین شغل رسمی اش را آغاز کرد.
او مدتی نيز معاون مجله زنان "میرمن" بود و چندی در انجمن نویسندگان افغانستان کار کرد.
آخرین شغل رسمی اش معاونت شورای زنان بود که درهمزمان با آن مديریت مسئول نشریه "ارشادالنسوان" را نیز به عهده داشت.
از او مجموعه های "طلوع سبز"، "در تداوم فریاد"، "حدیث شب" (مشترک با ثریا واحدی)، "از سنگها و آیینه ها" و "روی تقویم تمام سال" به نشر رسیده است.
خانم صراحت در سال 1998 به هلند پناهنده شد و در هلند مدير مسئول فصل نامه "حوا در تبعید" بود.

 

 

 

خانم لیلا صراحت به تاریخ 2 جولای 2004 در یکی از شفاخانه های هالند به سبب مریضی سرطان مغز چشم از جهان پوشید. روحش شاد باد.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی



ملالی
يکی از زنان مبارز، با انديشه و شجاع افغان ملالی است که شجاعت و دلاوری او در تاريخ افغانستان بی نظير بوده و يکی از افتخارات زنان افغان شمرده می شود
جنگ ميوند در سال (1297 ش) بين افغان ها و انگليس های متجاوز در گرفت که در اثر شجاعت و قهرمانی ملالی افغانان درين جنگ پيروز شده و قندهار آزاد شد
!ملالی در حاليکه پارهء چادر آغشته به خون شهيدان ميوند را به نوک شمشير دست داشتهء خود بلند نموده فرياد می زد
که په وطن کی شهيد نشوی خدای زولاليه بی ننگی نه دی ساتينه
نوت: ليسهء دخترانه ملالی بعد از مکتب مستورات اولين ليسه در شهر کابل می باشد همچنان شفاخانهء نسايی و ولادی بنام ملالی زيرنتون نيز در شهر کابل موجود است





ارسال توسط سیدمحمدحسینی


 

جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان افغاني و از بزرگترين شاعران درجه اول افغانستان بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.

 

 

 

وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خود خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد.

 

 

 

پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد.  جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران افغانستان و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران خراسان شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است.  اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره.  جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته.  نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است.  گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.

 

 

 

جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد که جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است.  نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست.  ديگر از آثار مولانا مجموعه مکاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.

 

 

 

هرمان اته، خاور شناس مشهور آلماني درباره جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است:

 

 

 

«به سال ششصد و نه هجري بود که فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آينده خود که ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد، يعني جلال الدين را که آن وقت پسري پنجساله بود در نيشابور زيارت کرد.  گذشته از اينکه (اسرارنامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يک روح نبوت عظمت جهانگير آينده او را پيشگويي کرد.

 

 

 

جلال الدين محمد بلخي که بعدها به عنوان جلال الدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيع الاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد.  پدرش با خاندان حکومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا کرده بود.  ولي به حکم معروفين و جلب توجه عامه که وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهان بيني و مردم شناسي برتري کسب نمود. محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد بهمراهي پسرش که از کودکي استعداد و هوش و ذکاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور که در آنجا به زيارت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيارت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتـند.  در آنجا مدت چهار سال اقامت گزيدند؛ بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند.  در آنجا بود که جلال الدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود.  در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي که از طرف سلطان علاءالدين کيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه که مقر حکومت سلطان بود عزيمت نمود و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيع الثاني سال ششصد و بيست و هشت هجري وفات يافت.

 

 

 

جلال الدين از علوم ظاهري که تحصيل کرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتداء در خدمت يکي از شاگردان پدرش يعني برهان الدين ترمذي که 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود.  بعد تحت ارشاد درويش قلندري بنام شمس الدين تبريزي درآمد واز سال 642 تا 645 در مفاوضه او بود. شمس الدين با نبوغ معجره آساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلال الدين اجرا کرد که وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود بجاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بکار برد.  هم چنين غيبت ناگهاني شمس، در نتيجه قيام عوام و خصومت آنها با علوي طلبي وي که در کوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال الدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت.  مرگ علاءالدين تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت، طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود که آن طريقت تا کنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال الدين انتخاب مي گردند.  علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از کسوهً عزا که بر تن مي کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع که بر پا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست. و آن رقص همانا رمزيست از حرکات دوري افلاک و از رواني که مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حرکات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار مي گشت؛ آن شکوفه هاي بي شمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت که به انظمام تعدادي ترجيع بند و رباعي ديوان بزرگ او را تشکيل ميدهد.  بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب ميشود.

 

 

 

اثر مهم ديگر مولانا که نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است، همانا شاهکار او کتاب مثنوي يا به عبارت کامل تر "مثنوي معنوي" است.  در اين کتاب که شايد گاهي معاني مشابه تکرار شده و بيان عقايد صوفيان بطول و تفضيل کشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است. آنچه به زيبايي و جانداري اين کتاب اين کتاب مي افزايد، همانا سنن و افسانه ها و قصه هاي نغز و پر مغزيست که نقل گشته.  الهام کنند مثنوي شاگرد محبوب او "چلبي حسام الدين" بود که اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترک، است. مشاراليه در نتيجه مرگ خليفه (صلاح الدين زرکوب) که بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد، بجاي وي بجانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال بهمين سمت مشغول ارشاد بود تا اينکه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت.  وي با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه مثنوي هاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلال الدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم کتاب مثنوي کرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسام الدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي برشته نظم کشيد و بعد بواسطه مرگ همسر حسام الدين ادامه آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر بکار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد.

 

 

 

بهترين شرح حال جلال الدين و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب العارفين تأليف شمس الدين احمد افلاکي يافت ميشود. وي از شاگردان جلال الدين چلبي عارف، نوهً مولانا متوفي سال 710 هجري بود.  همچين خاطرات ارزش داري از زندگي مولانا در "مثنوي ولد" مندرج است که در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانه ايست از مثنوي معنوي.  مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست، و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 هجري به جاي مرشد خود حسام الدين بمسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يک مثنوي عرفاني بنام "ربابنامه" در دست است.»

 

 

 

از شروح معروف مثنوي در قرنهاي اخير از شرح مثنوي حاج ملا هادي سبزواري و شرح مثنوي شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر که متأسفانه بعلت مرگ نابهنگام وي ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوي چاپ و منتشر شده است. و همچنين شرح مثنوي علامه محمد تقي جعفري تبريزي بايد نام برد.

 

 

 

عابدين پاشا در شرح مثنوي اين دو بيت را به جامي نسبت داده که درباره جلال الدين رومي و کتاب مثنوي سروده:

 

 

 

آن فـريــدون جــهـــان مــعــنـــوي                           بس بود برهان ذاتش مثنوي

 

 

 

من چه گويم وصف آن عالي جناب                          نيست پيغمبر ولي دارد کتاب

 

 

 

شيخ بهاءالدين عاملي عارف و شاعر و نويسنده مشهور قرن دهم و يازدهم هجري درباره مثنوي معنوي مولوي چنين سروده است:

 

 

 

من نمي گويم که آن عالي جناب                              هست پيغمبر، ولي دارد کتاب

 

 

 

مـثــنــوي او چــو قــرآن مــــدل                                 هادي بعضي و بعضي را مذل

 

 

 

ميگويند روزي اتابک ابي بکر بن سعد زنگي از سعدي مي پرسيد: "بهترين و عالي ترين غزل زبان فارسي کدام است؟"، سعدي در جواب يکي از غزلهاي جلال الدين محمد بلخي (مولوي) را ميخواند که مطلعش اين است:

 

 

 

هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست                    ما بفلک ميرويم عزم تماشا کراست

 

 

 

اکنون چند بيت از مثنوي معنوي مولوي به عنوان تبرک درج ميشود:

 

 

 

يـار  مـرا , غار مـرا , عشق  جگر  خـوار  مـرا                          يـار تـوئی , غار تـوئی ,    خواجه نگهدار مـرا

 

 

 

نوح تـوئی , روح تـوئی ,  فاتح و مفتوح تـوئی                        سينه   مشروح  تـوی   ,   بر  در  اسرار  مـرا

 

 

 

نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی                        مرغ کــه طور تـوئی  ,    خسته به منقار مـرا

 

 

 

قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی                    قند تـوئی  ,  زهر تـوئی  ,   بيش ميازار  مـرا

 

 

 

حجره خورشيد  تـوئی  ,  خانـه  ناهيـد   تـوئی                     روضه اوميد تـوئی  ,   راه   ده   ای  يار   مـرا

 

 

 

روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در يـوزه تـوئی                       آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده  اين بار مـرا

 

 

 

دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی                     پخته تـوئی , خام تـوئی , خام  بمـگذار مـرا

 

 

 

اين تن اگر کم تندی   , راه دلم کم زنـدی                           راه شـدی تا نبـدی ,    اين همه گفتار مـرا

 

 

 

*******

 

 

 

مرده  بدم  زنده  شدم  ،  گريه  بدم  خنده شدم                 دولت  عشق  آمد    و  من  دولت  پاينده  شدم

 

 

 

ديده  سيرست  مرا    ،   جان  دليرست    مرا                    زهره  شيرست  مرا   ،       زهره   تابنده  شدم

 

 

 

گفــت که :    ديوانه نه ،   لايق  اين  خانه     نه                  رفتم  و  ديوانه شدم    سلسله    بندنده  شدم

 

 

 

گفــت که : سرمست نه ، رو که از اين دست نه                  رفتم و سرمست  شدم  و  ز   طرب آکنده  شدم

 

 

 

گفــت که :  تو کشته نه ،  در  طرب  آغشته  نه                  پيش  رخ  زنده  کنش  کشته   و    افکنده  شدم

 

 

 

گفــت که : تو زير ککی ، مست خيالی و شکی                  گول شدم  ،  هول شدم ،   وز همه بر کنده شدم

 

 

 

گفــت که :   تو شمع شدی ، قبله اين جمع شدی              جمع نيم  ،  شمع نيم  ،     دود     پراکنده شدم

 

 

 

گفــت که : شيخی و سری ، پيش رو و راه بری                   شيخ  نيم  ،    پيش نيم   ،   امر  ترا  بنده شدم

 

 

 

گفــت که :   با بال و پری ، من پر و بالت ندهم                    در  هوس  بال  و پرش   بی  پر   و  پرکنده شدم

 

 

 

گفت  مرا  دولت نو   ،    راه مرو    رنجه مشو                     زانک  من  از  لطف  و  کرم سوی  تو  آينده شدم

 

 

 

گفت مرا عشق کهن   ،    از  بر  ما  نقل  مکن                   گفتم  آری  نکنم  ،    ساکن  و    باشنده شدم

 

 

 

چشمه  خورشيد توئی  ،   سايه گه  بيد    منم                 چونک  زدی بر سر من    پست و   گدازنده شدم

 

 

 

تابش جان يافت دلم   ،  وا شد و بشکافت دلم                   اطلس نو  بافت دلم   ،   دشمن  اين ژنده شدم

 

 

 

صورت جان وقت سحر ،   لاف همی زد ز بطر                      بنده و خربنده بدم  ،   شاه   و     خداونده شدم

 

 

 

شکر  کند   کاغذ   تو  از  شکر  بی  حد   تو                       کامد  او در  بر  من ،       با     وی   ماننده شدم

 

 

 

شکر  کند   خاک دژم  ،   از فلک و چرخ بخم                       کز  نظر   و   گردش   او    نور       پذيرنده  شدم

 

 

 

شکر کند چرخ فلک ،  از ملک و ملک و ملک                       کز کرم  و  بخشش  او  روشن   و  بخشنده شدم

 

 

 

شکر  کند  عارف  حق  کز  همه  بر  ديم سبق                   بر  زبر  هفت  طبق  ،        اختر  رخشنده شدم

 

 

 

زهره بدم  ماه  شدم    چرخ  دو  صد  تاه شدم                   يوسف  بودم   ز کنون     يوسف   زاينده   شدم

 

 

 

از توا م ای  شهره قمر ،  در  من و در خود بنگر                    کز  اثر   خنده    تو    گلشن      خندنده    شدم

 

 

 

باش  چو شطرنج روان  خامش و خود جمله زبان                 کز   رخ  آن  شاه  جهان  فرخ   و    فرخنده  شدم

 

 

 

*****

 

 

 

ای عاشقان , ای عاشقان من خاک را گوهر کنم                 وی مطربان    ,   وی مطربان دف شما  پر زر کنم

 

 

 

باز آمدم  ,  باز آمدم  ,  از پيش  آن يار آمدم                        در من نگر , در من نگر , بهر تو غمخوار آمدم

 

 

 

شاد آمدم , شاد آمدم ,   از جمله   آزاد آمدم                      چندين  هزاران  سال  شد  تا من بگفتار آمدم

 

 

 

آنجا روم ,  آنجا روم  ,      بالا بدم    بالا روم                       بازم رهان  ,  بازم رهان   کاينجا   بزنهار آمدم

 

 

 

من مرغ لاهوتی بدم  ,  ديدی که ناسوتی شدم                 دامش   نديدم   ناگهان  در   وی   گرفتار آمدم

 

 

 

من نور پاکم ای پسر ,  نه مشت خاکم مختصر                    آخر صدف من نيستم  ,   من  در شهوار آمدم

 

 

 

ما را بچشم سر مبين ,  ما را بچشم سر ببين                   آنجا بيا  ,  ما را  ببين  کاينجا  سبکسار آمدم

 

 

 

از چار  مادر  برترم    وز  هفت  آبا  نيز هم                         من  گوهر  کانی  بدم     کاينجا   بديدار آمدم

 

 

 

يارم به بازار آمدست , چالاک و هشيار آمدست                   ورنه  ببازارم  چه  کار   ويرا   طلب کار آمدم

 

 

 

ای شمس تبريزی  ,   نظر در کل  عالم کی کنی                 کندر  بيابان  فنا  جان  و  دل   افکار  آمدم

 

 

 

*****

 

 

 

اندک   اندک      جمع   مستان    می رسنـــد                    اندک   اندک       می  پرستان   می رسنـــد

 

 

 

دلنوازان    ناز  نازان                       در ره اند                     گلعذاران             از   گلستان   می رسنـــد

 

 

 

اندک   اندک       زين   جهان هست و نيست                     نيستان   رفتند   و     هستان    می رسنـــد

 

 

 

جمله     دامنهای     پر    زر      همچو     کان                    از    برای     تنگ        دستان    می رسنـــد

 

 

 

لاغران     خسته       از     مرعای       عشــق                   فربهان         و        تندرستان    می رسنـــد

 

 

 

جان      پاکان     چون      شعاع       آفتــاب                      از        چنان     بالا   بپستان     می رسنـــد

 

 

<




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

میر غلام محمد غبار

  

میر غلام محمد غبار فرزند میر محبوب کابلی از چهره های سیاسی و ادبی افغستان است که در اواخر پادشاهی حبیب الله خان به جنبش جوانان افغانستان پیوست ـ میر غلام محمد غبار بر علاوه ای سمت های مهم دولتی در داخل و خارج افغانستان و عضویت های ادبی و پژوهشی مقالات و نبیشته های زیادی دارد ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وی در سال 1311 شمسی تا سال 1315 شمسی بنابر فعالیت های سیاسی در کابل زندانی شد و سپس به ولایت فراه تبعید گردید که تا 1317 در آنجا ماند ـ در سال 1318 به قندهار تبعید شد و در آنجا کتاب احمد شاه بابا را نوشت ـ در سال 1320 خورشیدی دو باره اجازه ای برگشت به کابل را به وی دادند ـ در کابل عضو انجمن تاریخ گردید و همزمان روزنامه ای انیس را نیز منتشر مینمود ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در انتخابات دوره هشتم 1331 خورشیدی نامزد نمایندگی مردم کابل شد ـ ولی باز با دیگر روانه زندانش کردند که هشت سال در زندان ماند ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس از رهایی از حبس به نوشتن کتب و مقالاتی پرداخت ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سر انجام بیماری معده گرفتار حالش گردید و پس از عمل جراحی در 22 دلو 1356 چشم بر جهان فروبست ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آرامگاه وی در شهدای صالحین کابل است و آثار وی از جمله افغانستانو نگاهی به تاریخ 1315 ـ1311 در مجله کابل به چاپ رسیده است ـ احمد شاه بابای افغان رساله ای خراسان افغانستان به یک نظر جلدسوم از تاریخ افغانستان که از ضهور اسلام تا فروپاشی دولت طاهریان را در بر میگیرد ـ تاریخ ادبیات دری افغانستان در قرن اخیر و کتاب معروف افغانستان در مسیر تاریخ را میتوان نام برد ـ میرغلام محمد غبار چهارده سال از عمرش را در زندانها گذراند و برای ایجاد بنیاد های ترقی خواه تلاش بسیار نموده و یکی از طرفداران جدی دولت مردم سالاری بود

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

 

 

 

 اسمش فضل احمد، نام فاميلي اش زكريا و متخلص به نينواز، فرزند فيض محمد خان زكريا بود. پدرش وزير معارف دوران شاهي و در شعر’’فيض محمد كابلي‘‘ تخلص مي نمود.

 

 

 

 

 

نينواز هنوز جوان بود كه در پهلوي درس و سبق، علاقه به نواختن آلات موسيقي(اكارديون، هرمونيه و طبله)  و آواز خواني داشت و با استعداد ذاتي كه داشت، زود هم در اين فن رشد نمود.

 

 

 

 

 

او در صنف 11 يا 12 ليسه استقلال بود، كه چهلمين سالگرد استرداد استقلال كشور را بطور فوق العاده جشن ميگرفتند. به وزارت معارف دستور داده شد كه هر ليسهء پايتخت در روز رسم گذشت معارف، گروپ ترانه خوانهاي خود را داشته باشد. ادارهء ليسه استقلال اين وظيفه را به نينواز سپرده بود. او براي شعر: (قوم افغان افتخار آسيا- عسكر سنگين وقار آسيا)، چنان كمپوزي ساخت و اين ترانه را بالاي شاگردان ليسه استقلال آنقدر پخته نموده بود، كه اگر در روز قضاوت و داوري در لوژ غازي ستوديوم در كنارِ پادشاه، حكميت و قضاوت بدوش مرحوم عبدالغفور خان برشنا نمي بود، بي ترديد گروپ ترانه خوانهاي ليسه استقلال درجه اول ميشدند، چونكه استاد برشنا كمپوز ترانه خوانهاي ليسه نجات را خود ساخته و با آنها مشق و تمرين نموده بود و در هنگام داوري، رأي بر مقام اول ليسه نجات داده بود.

 

 

 

 

 

فضل احمد زكريا ’’نينواز‘‘، ليسه استقلال را به پايان رسانيده بعدا" شامل پوهنتون كابل در فاكولتهء حقوق و علوم سياسي شده بود و بعد از فراغت از پوهنتون، در وزارت خارجه وظيفه اجرا مي نمود.

 

 

 

 

 

با وجوديكه در سفر هاي رسمي و دپلوماتيك، شرايط برايش ميسر بود كه در خارج زندگي نمايد، مگر او وطنش را برابر جانش دوست داشت و آرزوي پاك داشت كه در پهلوي ماموريت رسمي، در پرورش استعداد هنري جوانان افغانستان در رشتهء هنر آواز خواني خدمت نمايد، خدمت بي پاداش و صادقانه. 

 

 

 

 

 

نينواز با ساختن كمپوز هاي دلنشين و تصنيف ها و ترانه هاي نازنين، شاگردانش را تا به سكوي افتخار و شهرت نمي رسانيد، آرام نمي گرفت. وقتي مرحوم عبدالرحيم ساربان نزدش آمد و برايش خواندن هاي: ’’من نينوازم، شبهاي هجران، ني مي نوازم...‘‘ و يا’’خورشيد من كجايي؟، سرد است خانهء من...‘‘ و يا’’شد ابر ها ره پاره، چشمك بزن ستاره، از من مكن كناره...‘‘ را ساخت، ديگر ساربان با صداي سحر آميزش محبوب قلبها و عاشقها شده بود و شيفته گانِ آوازِ او نه تنها جوانان شوريده بودند، بلكه پيران صاحبدل نيز گوش به آواز ساربان مي دادند.

 

 

 

 

 

و هنگاميكه خانم فريده مهوش، زانوي شاگردي به مقام هنر نينواز زد، نينواز به او قول داد كه تا بمرحلهء استاديش نرساند، از سعي به اين هدف دريغ نمي نمايد. و با كمپوز ها و ترانه هاي نينواز، مهوش استاد شد. البته انكار استعداد و صداي دلپذير اين خانم وطنپرست را نيز ناديده نميتوان گرفت، كه خداي عمر و هنرش را از مردمش نگيرد.

 

 

 

 

 

ميگويند مهوش آنقدر انسان با پاس است، كه در هنگام استاديش، نينواز  دستانِ او را ميبوسيد. زهي افتخار به استاد مهوش و زهي افتخار به هنر نينواز و خدمات صادقانهء او اندرين راه! 

 

 

 

 

 

و خوب بياد است كه وقتي نينواز، جوان بلند قامت ديگر را كه اصلا" قاري قرآن شريف بود، به شاگردي گرفت، كه او غلام سخي حسيب بود و وقتي آزمايش كرد گفت، در صداي تو بركت آيات قرآن است و برايش كمپوز و خواندن قالين باف را ساخت: (بيا بريم قالين ببافيم سوي آقچه، تخته تخته، پارچه پارچه، قالين هاي سرخ و سفيد، براي يارِ برگ بيد...)

 

 

 

 

 

و چون اين شاگردش نيز بدلش خواند، همرديف با تخلص خود برايش لقب’’دلنواز‘‘ را گذاشت كه بعدا" آن حسيب شد دلنواز، و دلنواز هم اگر هنر خواندن را در نيمه راه به علت ازدواج رها نميكرد، با استعداد و افسونگري آوازي كه داشت، شهرتش به بيرون مرزها ميرسيد. 

 

 

 

 

 

و اما شاگردِ ديگرش كه تا با نبودِ خودش با نينواز بود، يعني احمد ظاهر شهيد چنان از فيض هنر كمپوز ها و تصنيف هاي دلنواز بهره برد، كه حديث و آوازهء شهرتش مرز ها را شكست و نه تنها تا امروز محبوب قلبهاي افغانها است، بلكه تاجكيان، ايرانيان و قفقازيان نيز در ترانه ها و هر بيت و آوازش، درد و هم عشق خود را مي يابند. از همين خاطر است كه شاعران زياد تاجيك در زمان حيات شهيد احمد ظاهر، تصنيف و شعر خود را افتخارانه به او ميفرستادند و خواهش مي نمودند كه شعر هاي آنها را در لابلاي موسيقي با صداي افسونگرش بخواند. از همين بابت در تاجكستان مجسمهء او را ساخته اند. همه ساله در روز تولد و در سالگردِ نبودِ او محافل ياد و بودش را گرامي ميدارند و با دريغ كه در وطن اصلي اش هنوز قبر شكستهء او را كسي ترميم ننموده است و از ياد و بودش و از علت اصلي نبودش و استادش نينواز، خبري نيست كه نيست. 

 

 

 

 

 

و شاگردان ديگر نينواز احمد ولي، هنگامه، سلما، سيما ترانه، مرحوم اكبر رامش و ديگران كه هر كدام بجاي خود و بهنگام خود و به علاقمندان خاص خود مقام والا را داشتند و دارند. اضافه پردازي نخواهد بود و سخن حق و بجا هم خواهد بود، كه اگر احمد ظاهر تا امروز جاي در دلهاي مردم كشور ما و در قلبهاي مردمان تاجيك زمين و قفقاز زمين دارد، نيمه افتخار آن در كمپوز ها و ترانه ها و تصنيف هايست كه نينواز براي اين شاگرد بي بديلش از دل و جان ساخته و ارزياني نموده.

 

 

 

 

 

پس از ناپديد شدن نينواز از صحنهء زندگي، منزل او به نشانهء همدردي از دوستان و عزيزانِ او و خانمش، پُر و خالي ميشد و هر يك آمادگي شانرا براي انجام خدمتي به خانوادهء او ابراز مي داشتند، اما مرديكه رنج فقدان او را كشيد و پيوسته كمر خدمت را در راهِ رفاه و آسايش خانواده بست، فضل حق بود كه هرگاهي نامي از نينواز بميان ميآمد، اشك از چشمان غمديده اش جاري ميشد، گلويش را عقدهء تلخي مي فشرد، آه ميكشيد، سر زانوي غم مي نهاد و در گوشهء مي خزيد و مي گريست: اين مرد همان دكاندار فقير جادهء ميوند بود كه نينواز در هر ماه قسمتي از معاش خود را به دخلِ او ميريخت. فضل الحق تا روزيكه خانوادهء نينواز در وطن بود، در خدمتِ آنها بود و خود و زندگاني خانوادگي خود را مديون نينواز مي دانست. تا جائيكه آگاهي دارم، خانم نجيب و شريف نينواز(عاليه) بياد شوهر نامدارش، با سحر دخترش و حارث پسرش در ايالت ويرجينيا زندگي دارند.

 

 

 

 

 

 

در قدرداني و وصف و ستايش از هنر و آواز نينواز، شاعران و نويسندگانِ چند قلم بدست گرفته اند و چيز هاي در خورِ مقام هنري و انساني او سروده اند. از جمله استاد خليل الله خليلي، جناب حامد نويد و ارادتمندانِ ديگر در سال 1346 خورشيدي، هنگاميكه نينواز سكرتر اول سفارت كبراي افغاني در انقره بود و استاد خليلي  هم سمتِ سفير كبير را داشت، شبي در محفل ادبي و روحاني، شعر (باغبان و خزان ) را خواند، كه نشر آن متأسفانه از حوصلهء

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اين مختصر بدور است.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

واصف باختری

 

وی در سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی زاده شده است. او تحصیلاتش را در رشتهٔ ادبیات در افغانستان و امریکا به پایان رسانیده و مدتی را به عنوان مدیر مسئول مجلهٔ ژوندون به فعالیت پرداخت و مدتی را نیز به‌عنوان رئیس اتحادیهٔ نویسندگان افغانستان در کابل مشغول کار بوده است.

 

 

 

 

 

وآصف باختری، از نخستین شاعرانیست که دستورالعمل‌ های نیما را در عرصه شعر بصورت درست به کار بست. شعر بیشتری از شاعران جوان از شعر وی تأثیرپذیر است و وی را به عنوان استاد یاد می‌کنند و ناگفته نباید گذشت که برخی از شاعران نام آور شعر امروز افغانستان در پرتو مشورت‌های استاد باختری به کمال رسیده اند. برعلاوه عرصه شعر، استاد وآصف باختری در عرصه‌های دیگری چون ترجمه ،نقد و نظریه پردازی دست بالا دارد.

 

 

 

 

 

 

استاد وآصف باختری در خشونت بارترین سالها دیارش را ترک نگفت و در همانجا ماند، اما بالاخره در سال ۱۳۷۵ رحل اقامت برکند و راهی غربت سرای پاکستان شد. او سالی چند در پاکستان بسر برد و اکنون در شهر لس‌آنجلس ایالت کالیفرنیای امریکا به سر می‌برد .

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

دانشگاه پولی تخنیک کابل

 

در کنار تمام دانشگاه های موجود در افغانستان نام دانشگاه پولی تخنیک کابل یا K.P.U (Kabul Polytechnic University) نامی آشنا و شناخته شده است و به جرات می توان گفت که دومین دانشگاه بزرگ دولتی در افغانستان است. این دانشگاه که در زمینه آموزش رشته های فنی و انجینیری فعالیت میکند در21 میزان سال 1341 (1963 م) توسط دولت وقت روسیه در ساحه 360 جریب زمین (60 هکتار) با نام انستیتوت پولی تخنیک کابل تاسیس گردید و در تاریخ 3 سرطان سال 1383 از انیستیتوت پولی تخنیک کابل به دانشگاه پولیتخنیک کابل تغییر نام داد.

 

در راس دانشگاه پولی تخنیک کابل رئیس دانشگاه (در حال حاضر آقای عزت الله عامد) قرار دارد. رئیس پوهنتون دارای سه معاون بوده که عبارت از معاون علمی (در حال حاضر دکتر کریمزاده)، معاون امور محصلین (در حال حاضر پروفیسور رحمانی) و معاون اداری (در حال حاضر پروفیسور اکبر جان آرزومند) هستند.

 

دانشگاه پولی تخنیک کابل در حال حاضر دارای پنج دانشکده و 19 دیپارتمنت مختلف می باشد که در ذیل به تک تک آنها اشاره شده است.

 

1.    دانشکده ساختمانی(Faculty of Construction): همانطور که از نام این دانشکده بر می آید تمام گرایش های آن مربوط به انجینیری ساختمان می شود. این دانشکده دارای پنج دیپارتمنت تخصصی مختلف می باشد که عبارت اند از: دیپارتمنت تعمیرات صنعتی و مدنی(Construction of Industrial and Civil Building)، دیپارتمت ساختمانهای ترانسپورتی(Construction of Roads)، دیپارتمنت هایدرولیک (Construction of Hydro Technical Construction)، دیپارتمنت مهندسی (Architecture) و دیپارتمنت آبرسانی (Water Supply).

 

2.    دانشکده الکترومخانیک(faculty of Electro Mechanic): این دانشکده دارای دو دیپارتمنت تخصصی مربوط به رشته های ذیل می باشد: دیپارتمنت تامین برق مراکز صنعتی، شهرها و روستا (Power Electric Supply for Industrial Institutions, Cities & Villages) و دیپارتمنت انجینیری اتومخانیک یا همان اتومبیل و تراکتور (Automobile and Tractors).

 

3.    دانشکده جیولوجی و معدن(Faculty of Geology & Mining): این دانشکده نیز در زمینه مهندسی معدن دانشجو میپذیرد و دارای چهار دیپارتمنت تخصصی ذیل می باشد: دیپارتمنت انجینیری جیودیزی و نقشه برداری (Engineering Geodesy)، دیپارتمنت اکتشاف مواد مفیده جامد (Geology & Mining)، دیپارتمنت استخراج معادن (Geology and Exploration of Mines) و دیپارتمنت نفت و گاز (Geology and Exploration of Petroleum and Gas).

 

4.    دانشکده تکنالوجی کیمیاوی(Faculty of Chemical Technology): این دانشکده که امسال به دانشگاه پولیتخنیک کابل اضافه شده در سال های گذشته تحت همین نام در زیر مجموعه دیپارتمنت های دانشکده جیولوجی و معدن فعالیت میکرد. این دانشکده نیز دارای سه گرایش در زمینه های: تکنالوجی مواد کیمیاوی عضوی، تکنالوجی مواد کیمیاوی غیر عضوی و همچنین صنایع مواد غذایی می باشد.

 

5.    دانشکده کامپیوتر ساینس (Computer Science): دانشکده کامپیوتر ساینس که جوانترین دانشکده ی دانشگاه پولی تخنیک کابل است دو سال است که فعالیت خود را آغاز کرده و تاکنون فارغ التحصیلی نداشته است. این دانشکده در سه گرایش مختلف دانشجو میپذیرد: رشته علوم کامپیوتر یا CIS (Computer Information Systems)، رشته فن آوری اطلاعات یا IT (Information Technology) و گرایش مهندسی سخت افزار (Hardware Engineering). طبق پلان چند ساله دانشکده کامپیوتر ساینس گرایش مهندسی نرم افزار (Software Engineering) قرار است در سال 139X به رشته های این دانشکده اضافه گردد. درباره دانشکده آی تی دانشگاه پولی تخنیک کابل در آینده مطالب کاملی را ارائه خواهیم کرد.

 

 همانند تمام دانشگاه های دنیا در KPU نیز در کنار دیپارتمنت های تخصصی یاد شده چند دیپارتمنت فرعی و عمومی نیز فعالیت می کنند که نیاز تمام دانشجویان این دانشگاه است و برای آنها بسیاری از این دروس عمومی و یکسان میباشد. این دیپارتمنت ها عبارت اند از دیپارتمنت های: ریاضیات عالی، فزیک، کیمیا، هندسه ترسیمی و رسم و تخنیک، مخانیک نظری و تطبیقی، ثقافت اسلامی و تربیت بدنی.

 

دانشگاه پولی تخنیک کابل دارای دو سالن کنفرانس (یکی واقع در ساختمان دانشکده کامپیوتر ساینس و دیگری در ساختمان تدریسی)، دو صنف بزرگ لکچر (با گنجایش 200 دانشجو در یک ساعت درسی)، یک جمنازیوم ورزشی، چهار صنف کامپیوتر (مجزا از کامپیوتر لب های دیپارتمنت های تخصصی)، یک اینترنت کلب و ... امکانات می باشد.          

 

متاسفانه وجود دو دهه جنگ های خانمان سوز در کشور عزیزمان باعث بروز مشکلاتی در سیستم آموزش عالی و پائین آمدن سطح کیفیت آموزش شده است اما خوشبختانه در این سالها سعی تمام مسئولین وزارت تحصیلات عالی و دانشگاه ها بالا بردن سطح آموزش و رسیدن به قافله جهانی بوده است، که در این راستا گام های موثری نیز برداشته شده است. به عنوان نمونه می توان به فرستادن پنج استاد دانشکده کامپیوتر ساینس به کشورهای آلمان، انگلیس و هند برای ادامه تحصیل در سال گذشته و برنامه فرستادن دو استاد دیگر به کشور ترکیه در سال جاری، مجهز کردن و به روز رسانی لابراتوار دیپارتمنت تامین برق به وسایل مدرن و ... فعالیت ها اشاره کرد .

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

مراحل اداری تائید اسناد تحصیلی دانشجویان افغانی مقیم ایران:

 

1-تائید مدارک دیپلم و پیش دانشگاهی:

 

تائید مدرک از سوی اداره کل آموزش و پرورش محل تحصیل (استان یا شهرستان مربوطه)

 

 

تائید مدرک از سوی اداره کل آموزش و پرورش تهران (واقع در میدان فلسطین - خیابان طالقانی- خیابان ایرانشهر)

 

 

تائید مدرک تحصیلی از  سوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران

 

تائید بخش قنسولی سفارت افغانستان در تهران

 

2- تائید لیسانس ، فوق لیسانس و دکترا :

 

تائید اسناد از سوی وزارت علوم یا وزارت بهداشت ایران

 

 

تائید مدرک تحصیلی از وزارت امور خارجه ج.ا. ایران

 

 

تائیدی از بخش قنسولی (پذیرش) سفارت افغانستان در تهران

 

 

 

 

اسناد تحصیلی که مراحل فوق را طی نکرده باشد در سفارت ج.ا. افغانستان و داخل کشور اعتبار ندارد . قابل ذکر است که در تائید مدارک تحصیلی یاد شده مبلغ هشت یورو توسط سفارت اخذ میگردد.(به استثنای هزینه ی وزارت خارجه)

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

کوههای افغانستان


1.

 

 

 

کوه هندوکش:
این کوه به امتداد سلسله جبال هیمالیا از نواحی پامیر داخل افغانستان امتداد یافته، ازجنوب بدخشان گذشته در دره بامیان که شروع کوه دیگری است به اسم کوه بابا، ختم می گردد. ارتفاع قله این کوه 6650 متر بوده که به نام تیراج میر معروف است و از سطح دریا 8300 متر ارتفاع دارد. نواحی مرتفع این کوه تقریبا همیشه پوشیده از برف بوده و دره های بی شماری در دامنه های این کوه بوجود آمده که معروفترین آنها از این قرار است: دره های واخان ، شغنان، منجان ، جرم ، درایم، کشم، ارسج، فرخار، دره اشکمش، خوست، فرنگ، سمندان، اندراب،خنجان، دوآب وسراب، در شمال ،و از طرف جنوب دره پنج، نور ، کم ، پشال ، باندول، اشپی، اسکین، پنجدره نجراب، دره هزاره، بازارک، پاران ده ششل ، سالنگ ، اشاوه ، شکاری ، کپچاق، چهارده ، بامیان ، سیغان، کهمرد.
طول هندوکش در حدود 600 کیلومتر است که به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شود و هندوکش غربی نسبت به هندوکش شرقی کوچک تر است و دره معروف پنجشیر در دامنه جنوب شرقی آن موقعیت دارد.


 

 

 

2.

 

کوه بابا:
کوه بابا در بین هندوکش و فیروز کوه واقع بوده و به طرف غرب به مسافت 200 کیلومتر امتداد دارد . ارتفاع این کوه از 400 تا 5140 متر می رسد و قله معروف آن به نام شاه فولادی یاد می شود که 5600 متر ارتفاع دارد .
دریای بلخ از قسمت شمال این کوه سرچشمه می گیرد و آب آن به 18 نهر تقسیم می شود از این رو نواحی بلخ را به نام 18 نهر هم یاد می کنند.


 

 

 

3.

 

فیروز کوه:
این کوه از قسمت شمال چهل برج شروع شده و موازی با تیربند ترکستان مایل به جنوب ادامه پیدا میکند و تا گوشه هرات می رسد طول این کوه 352 کیلومتر است.


 

 

 

4.

 

سیا کوه:
این کوه از گوشه غربی کوه بابا شروع شده تا جنوب غرب هرات ادامه می یابد و دریاهای خاشرود و خورد رود از همین کوه سرچشمه می گیرند . طول این کوه 628 کیلومتر است.


 

 

 

5.

 

تیر بند ترکستان:
این کوه از کوه بابا جدا شده به طرف بالا مرغاب پیش می رود و طول این کوه 200 کیلومتر است . قله معروف آن که در نزدیکی ایران است معروف به قره جنگل بوده که 2985 متر ارتفاع دارد.


 

 

 

6.

 

کوه پغمان :
این کوه شاخه از کوه هندوکش است که به جنوب کوه بابا واقع بوده و با کوه بابا متوازی گفته می شود . شاخه ای از این کوه دره های سرخ پارسا و شیخ علی را از حصه شمالی بهسود هزاره جدا ساخته، به طرف شرق در بین هزاره پارسا و جلگه کوهدامن فاصله قدرتی واقع می شود . این شعبه از استالف گذشته به جانب غرب گل دره و شکر دره به رفتار خود ادامه می دهد و از این قسمت یک شعبه به جانب شرق جدا شده کوتل خیر خانه را به شمال شهر کابل بوجود می آورد . با پستی بلندیها ، کوه ده سبز جبال صافی که جلگه سروبی از کوهدامن جدا می سازد ، بوجود می آورد . از قسمت شکر دره به طرف شمال متمایل شده بعد از آن در حد حوض خاص پغمان رجوع به جنوب می نماید و قلل پر برفی را در شرق بهسود و غرب پغمان بوجود می آورد.
در نواحی غرب و شمال این کوه، سرخ پارسا، دره جات بهسود، سوخته وادی، میر سبز ، ناهور ، مالستان ، دایه فولاد ، ارزگان ، غاب، دایکندی ، ایماقستان واقع است و در نواحی شرق و جنوب آن مناطق استالف ، گل دره ، شکر دره ، پغمان ، جلگه میدان ، جلریز ، بیک سمند ، دیمرداد ،خوات ، تورمی، قیاق گل بوری ، تورکان ، ککرک، شاکی ،زرسنگ ، قره باغ ، زرد آلو، تمکی، رسنه، سنگ ماشه، دی چوپان ، خاک افغان ، وادی ارغنداب و گیزاب می باشد . قله این کوه 4300 مترارتفاع دارد و دائم پوشیده از برف است . در ماه جوزا و سرطان برفهای این کوه ذوب شده و چراگاه خوبی برای کوچی ها است.


 

 

 

7.

 

سفید کوه:
این کوه در شرق افغانستان تقریبا به مسافت 31/5 کیلو متر از شهر پیشاور پاکستان شروع شده و به سمت جنوب پیشروی نموده وادی جلال آباد را از وادی کرم جدا می سازد . بلندترین قله این کوه به نام سیکارم یاد می شود که 4732 متر ارتفاع دارد . قلل این کوه همیشه پر از برف است از این رو افغانها آن را(( سپین غر)) می گویند، از این کوه شاخه های زیادی منشعب شده است و جنگلات انبوهی در دامنه ها و دره های این کوه وجود دارد . دره های که به شمال و جنوب آن واقع گردیده است ازاین قرار است: دره خیبر، نازیان شنوار ، اچین ، ده بالا، پچیدواگام ، وزیری، خوگیانی، کجه، ماما، خیل، نکروخیل شتوا، اشپان حصارک ، غلزائی، تیزین، سروبی، بتخاک،شیوکی،چهار آسیا، موسئلی، سرخاک، التمور،چرخ، تنگی وردک،شنز، ناوه گی، جلگه غزنی، شلگر، آب بند، دله، ازخواه، تیرا، کرم، جاجی،رقبان، حسن خیل، مچل غور، ورد احمد زائی، زرمست، طوطا خیل، میدان خوله دره مین، شمل، نکه، مست توی بیرکوتی.


 

 

 

8.

 

کوه سلیمان: این کوه ازنگاه اهمیت استراتژیکی به پایه کوه هندوکش می رسد از جنوب کوات و پیشین شروع می شود و تا نهر صوات می رسد . این کوه به سه قسمت تقسیم می شود:
حصه اول : که سرحد مشرقی آریانه را تشکیل می دهد و از جنوب غرب به شمال شرق ادامه دارد . تخت سلیمان به ارتفاع 940 متر در آن قسمت واقع شده و قله دیگرش به ارتفاع 3760 متر از سطح آب می رسد که به کسر غر معروف است.
حصه دوم: همان خود کوه سلیمان است که گوشه شمال آن به سفید کوه می رسد ، این کوه مملو از اشجار است که معروفترین آنها: نشتر،بلوت ، ارچه ، صنوبر، کاج ، خنجک ، بادام تلخ ، شجره الحیات و... می باشد. محدوده جنگل خیز این کوه در خاک افغانستان درخاک افغانستان است.
حصه سوم: آن کوه تیرا است که اقوام افریدی پاکستان در آن سکونت دارند.


 

 

 

9.

 

کوه قره باتور:
کوه قره باتور در غرب قندوز از سلسله فلات قلعه زال شروع شده ابتدا به جانب غرب و بعدا به طرف جنوب امتداد می یابد. کوتل دشت آبدان میرعلم که معبر شوسه ای بین خان آباد و مزار شریف است در این کوه واقع گردیده است . کوه قره باتور به کوتل بغلان دو قسمت می گردد:
قسمت اول : از آن به طرف شرق شوراب و هزار قاق دور زده تا نهرین واشکمش پیش می رود و در سمت شمال نهرین بار دیگر به جانب جنوب پل علم گیرپیش رفته از سمت شرق به کوههای دوشی وصل می گردد، و پس از آن به طرف جنوب غرب به امتداد خود می افزاید طول دریای اندراب و سرخاب آن را از کوه کیان و نیک پی جدا می کند.
قسمت دوم : آن از کوتل گردابی رخ به شمال می گذارد و دشت آبدان میر علم و تاشقرغان را تشکیل می دهد و بعدا به طرف غرب دور زده به تنگی راطک ایبک ختم می گردد.


 

 

 

10.

 

عنبر کوه:
این کوه مابین تالقان و حضرت امام صاحب موقعیت دارد . وادیهای فراخ دشت ارچی ، خوجه غار، جلگه خان آباد و تالقان و دریای بنگی قسمتی از کوه را احاطه کرده است . اطراف این کوه خیلی سر سبز است . گذشته از این کوه چند سلسله کوه دیگر در نواحی شمال وجود دارد ، از قبیل کوه بنگی ، اشکمش ، کوه ممنی ، دره صوف، چهار کنت ، و البرز که جدا از کوه هندوکش می باشد . ارتفاع عنبر کوه در حدود 2000 تا 2500 متر است .


 

 

 

11.

 

کوه سرده:
این کوه در نواحی جنوب شرقی غزنی از بند سرده شروع می شود و ارتفاع آن از 3000 تا 3500 متر است ، این کوه در بین شلگر و کتواز به شرق آب ایستاده غزنی پیش رفته به سلسله کوه سلیمان ختم می گردد.


 

 

 

12.

 

گل کوه:
این کوه به طرف جنوب غرب غزنی واقع است ، این کوه به دشت هموار ناهور به یک زاویه قائمه سلسله کوه پغمان را قطع می کند . ارتفاع این کوه به 4500 متر می رسد و دائم پوشیده از برف است.
تمام مناطق هزاره جات کوهستانی است که نمی توان همه کوههای آن را از هم جدا کرد و شرح داد، فقط مختصری از آنها اشاره می کنیم که حصه شرقی و جنوبی این منطقه کوهستانی را که بیشتر به هزاره جات معروف گشته ، سلسله کوه پغمان احاطه کرده است و حصه شمالی و غربی آن را کوههای هندوکش ، بابا ، سیاه کوه و سفید کوه احاطه نموده اند که در مابین این سلسله کوهها محلات بهسود ، یکاولنگ ،غاب ، ایماقستان ، دیزنگی، دیکندی ، مالستان جاغوری ، دی چوپان ،اجرستان، ارزگان ، گیزاب و ... افتاده است .
کوتل های معروف هزاره:مراب،لومان،مالستان، کوتل خون، جوقل،شاه طوس و...است. کوههای معروف در این نقطه: سرو،کوه ماستان، لعل، کرمان،کوههای دیزنگی ، شاه طوس می باشد. اکثر قلل کوههای هزاره به 2300 متر میرسد، آب و هوای این مناطق عموما سرد است وحبوبات خیلی کم رشد می کند.


 

 

 

13.

 

کوههای پاروپامیز:
غربی ترین کوههای افغانستان به حساب می آیند که مابین فیروز کوه و زاویه که بواسطه سرحد سرزمین ترکمنستان و ایران به شمال غرب افغانستان تشکیل شده ، واقع گردیده ارتفاع قله این کوه از 2500 متر تجاوز نمی کند.


 

 

 

14.

 

کوههای جنوبی چاکائی:
این سلسله کوه سرحد افغانستان و بلوچستان پاکستان را در حدود 150 کیلومتر تشکیل می دهد قله معروف آن بر ملک نیزنان حاکمیت دارد و بلندی آن 2300 متر می رسد


 

 

 

15.

 

 

 

 

کوه میر جاوه:
بیشتر این کوه در خاک ایران واقع است و ارتفاع این کوه مساوی با ارتفاع کوههای چاکائی است.
علاوه بر آنچه گفته شده کوه حاجی گک کوه خوردیست که در مابین کوه پغمان و کوه بابا که به سلسله کوه هندوکش شامل است.

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

رودها و آبها

 

 

رودهای افغانستان از کوه های مرکزی و مناطق شرقی کشور سر چشمه گرفته،به سمت غرب و جنوب جریان می یابد. به دلیل ارتفاع زیاد کوه ها و کاهش نسبتاً سریع ارتفاع کوه ها،سرعت آب رودخانه ها بسیار زیاد است و به همین جهت برای تولید انرژی برق مناسب است. مهمترین رود های افغانستان به قرار زیر است:

 

-آمودریا یا جیحون

 

[1]:این رود از کوه های پامیر سرچشمه گرفته،پس از  طی 2500 کیلومترمسافت،به دریاچه آرال می ریزد. حدود1126 کیلومتر این رودخانه در قسمت مرزهای شمالی افغانستان با جمهوری های تاجیکستان، ازبکستان و قسمتی از ترکمنستان می باشد.قسمت هایی از این رودخانه قابل کشتیرانی است،در بعضی منازق عرض رودخانه بسیار زیاد می شود(تا حدود پنج کیلومتر) و عبور و مرور کشتی ها را مشکل می سازد. در سواحل این رودخانه « شیرخان بندر» و « بندر حیرتان» قرار گرفته،که کالاهای صادراتی یا وارداتی افغانستان به شوروی سابق و ممالک آسیای میانه از این طریق مبادله می شده است. جیحون دارای آبشارهای متعددی است و برای تولید نیروهای هیدرولیک قابل استفاده است.

 

-هیرمند(هلمند):از کوه های پغمان در غرب کابل سرچشمه می گیرد و در جنوب غربی افغانستان قسمت کمی از مرز مشترک ایران و افغانستان را تشکیل می دهد.طول این رود 1400کیلومتر است.

 

 

هریرود: از کوه بابا در مرکز افغانستان سرچشمه گرفته،از هرات می گذرد،و در شمال غربی افغانستان کمی از مرز مشترک افغانستان و ایران را تشکیل می دهد. این رود سپس وارد خاک ترکمنستان می گردد و در ریگزارهای ترکستان فرو می رود. طول هریرود 1230 کیلومتر است و مانند آمودریا دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروی برق مناسب است.

 

 

کابل رود:رود کابل نیز از کوه های شرقی افغانستان سرچشمه گرفته، و پس از عبور از میانه شهر کابل و شهر جلال آباد وارد خاک پاکستان گردیده، به رود سند می ریزد.

 

 

سایر رودخانه های مهمتر افغانستان عبارت انداز: مرغاب ،کندوز، ارغنداب، کوشک، فراه، پل خمری، پنجشیر وبلخ. منابع آب زیرزمینی افغانستان نسبتاً غنی است. در شهر کابل آب درعمق سه چهار متری زمین قرار دارد. لیکن به دلایل فنی، کمتر از منابع آب زیرزمینی استفاده شده است.

 

 

مردم اکثر افغانستان برای تهیه آب با مشکل روبه رو هستند، هم آب آشامیدنی و هم آب کشاورزی. حنی در شهر کابل، بسیاری از ساکنان شهر برای تهیه آب مشکل دارند

 

 

 

 




-در افغانستان رودخانه ها را دریا می نامند.      [1]




ارسال توسط سیدمحمدحسینی


 

تحقيقات جيولوجيکیميرساند که 24 نوع مواد معدنی در 89 منطقهء افغانستان موجود بوده و قابل استفاده می باشد، اما تا اکنون تقريباً از اين معادن استفاده صورت نگرفته است

 

 

 

اکثر اين معادن از لحاظ اقتصادی ارزش زياد داشته و ميتوان اظهار داشت که افغانستان از نظر داشتن معادن غنی بوده و آيندهء درخشان را از اين جهت در قبال دارد

 

 

 

 

 

 

 

:لاجورد

 

 

 

در افغانستان انواع احجار کريمه وجود دارد که لاجورد نسبت به مقدار نوعيت بهتر آن شهرت جهانی دارد. معادن لاجورد عموماً در ارتفاعات بلند شمال افغانستان واقع گرديده و مهمترين معدن آن در سرسنگ بدخشان واقع است. به مسافه تقريباً 12 کيلو متر دور تر از اين معدن پنج ذخيره ديگر لاجورد قرار دارد که مقدار آن به 1300 تن تخمين شده است

 

 

 

 

 

 

 

:طلا

 

 

 

استحصال طلا از زمان سابق در افغانستان مروج بوده و ذخاير طلا از ناحيه بدخشان تا کندهار توسعه يافته است، اما بصورت عموم تعداد ذخاير آن به شش معدن بالغ ميگردد و مهمترين آن در .يفتل بدخشان موقيعت دارد

 

 

 

 

 

 

 

:ذغال سنگ

 

 

 

.ذغال سنگ از جملهء منابع عمدهء توليد انرژی افغانستان بوده خاصتاً به صورت فعلی که منابع نفت و گاز قيمت آن روز افزون است بنا ءً ذغال سنگ بحيث يک انرژی نسبتاً ارزان حايز اهميت ميباشد

 

 

 

 

 

 

 

:گازطبيعی نفت

 

 

 

سال 1935 به اينطرف از طرف جيولوجست های افغانی و خارجی برای تفحص نفت در نقاط مختلف کشور شروع شده بود، معلوم گرديده بود که نفت در بسياری از نقاط کشور مانند ساحات شمالی غربی و جنوبی موجود بوده اما نظر به عدم موجوديت سرمايهء کافی و پرسونل فنی و مجرب تا کنون استخراج آن امکان پذير نيست. در حال حاضر ذخاير تثبيت شدهء نفت در ولايت جوز جان موقيعت دارد که ذخاير نفت انگوت قابل ملاحظه بوده، ده ميليون تن ذخاير نفت آن تثبيت شده است

 

 

 

 

 

 

 

:آهن

 

 

 

با در نظر داشت تفحصات که صورت گرفته است افغانستان از لحاظ داشتن آهن مرغوب و موجوديت سنگ آهن نسبتاً غنی می باشد، زيرا تنها در سلسله کوه بابا موجوديت هشت ذخيره معدن آهن تثبيت گرديده است که از آنجمله معدن آهن حاجی گک در 45 کيلو متری جنوب شرق شهر باميان حايز اهميت فوق العاده می باشد، چه ذخاير توده های آن به 108 مليارد تن تثبيت گرديده است

 

 

 

 

 

 

 

:مس

 

 

 

از مطالعات و تفحصات جيو لوجست ها چنين استنباط ميگردد که در حدود دوازده توده ذخاير مس در نقاط مختلف افغانستان موجود است. ساحات جنوبی و حصص مرکزی که از پروان تا کندهار و فراه را دربر ميگيرد توده های معادن مس بصورت پراگنده اخذ موقع کرده است، اما توده های معادن مس که بين منطقه کجکی و مقر قرار دارد اهميت خاص ميباشد

 

 

 

 

 

 

 

:بيرايت

 

 

 

.بيرايت مادي ايست که در تفحصات استخراج نفت گاز بکار ميرود. موجوديت آن در بعضی از نقاط افغانستان تثبيت گرديده است. مهمترين معادن آن در جنگلات هرات است، که ضخامت رگ های آن از نيم تا 3 متر ميرسد و هر رگ آن 30 تا 300 متر طول دارد. محتويات بيرات در اين رگها 85 تا 95 فيصد تثبيت شده است. و ذخاير مجموعی آن به 8 ،1 ميليون تن بالغ ميگردد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

- ویژگیهای جغرافیایی:
افغانستان با بیش از 650 هزار کیلومتر وسعت ( محصور درخشکی) درجنوب آسیا قرار دارد و جزء کشورهای خاورمیانه محسوب می گردد.
مکان: جنوب آسیا، شمال و غرب پاکستان و شرق ایران
مختصات جغرافیایی: 33 درجه شمالی و 65 درجه شرقی
مساحت:
کل: 647500 کیلومتر مربع
مساحت خشکی: 647500 کیلومتر مربع
مساحت پوشیده شده توسط آب: کیلومتر مربع
مرزهای زمینی:
کل: 5529 کیلومتر
کشروهای هم مرز: چین 76 کیلومتر، ایران 936، پاکستان 2430 کیلومتر، ازبکستان 137 کیلومتر، تاجیکستان 1206، ترکمنستان 744 کیلومتر
مرز دریایی ندارد (محصور در خشکی است).
آب و هوا: خشک ونیمه خشک، با تابستانهای گرم و زمستانهای سرد
نوع زمین: عمدتا کوهستانی و ناهموار، دشتها در شمال وجنوب غرب
بلندترین و پست ترین ارتفاعات:
پایین ترین نقطه: آمودریا 258 متر
بلندترین نقطه: نوشک با ارتفاع  7485 متر
منابع طبیعی: گاز طبیعی، نفت خام، زغال سنگ، مس، کرمیت، طلق، سولفات باریم، سرب، روی، سنگ آهن، نمک، سنگهای قیمتی و گرانبها
خطرات طبیعی: زلزله هایی که در کوهستانهای هندوکشی اتفاق می افتد. طوفانهای شدید و خشکسالی
وضعیت زیست محیطی: محدودیت منابع طبیعی آب شیرین، عرضه ناکافی آب آشامیدنی، کثیفی و ویرانی، از بین بردن جنگلها (بیشتر جنگلها جهت مصارف سوختی و مصالح ساختمانی بکار می روند)، کویرزایی و آب و هوای آلوده
2- جمعیت و ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی
جمعیت: 31056997 (
july 2006)
ساختار جمعیتی:
14-0 سال: 6/44%
15-64 سال: 53%
65 سال و بیشتر: 4/2% (2006)
میانگین سن:
کل: 6/17 سال
مردان: 6/17 سال
زنان : 6/17 سال
 نرخ رشد جمعیت:
67/2% (2006)
نرخ زاد و ولد:
6/46 تولد از هر هزار نفر جمعیت (2006)
نرخ مرگ و میر:
34/20 وفات به ازاء هر 1000 نفر جمعیت (2006)
میزان مهاجرت:
42/0 مهاجرت به خارج به ازاء هر 1000 نفر جمعیت (2005)
نسبت جنسیت:
نوزاد: 05/1 مرد به نسبت هر زن
زیر 15 سال: 05/1 مرد به نسبت هر زن
65 سال و بیشتر: 95/0 مرد به ازاء هر زن
کل جمعیت: 05/10 مرد به ازاء هر زن
درصد مرگ و میر نوزادان:
کل: 23/160 وفات به ازاء هر هزار تولد
پسر: 16/43 وفات به ازاء هر هزار تولد
دختر: 53/43 وفات به ازاء هر هزار تولد (2006)
امید به زندگی:
کل جمعیت: 34/43 سال
مردان: 16/43
زنان: 53/43 (2006)
نرخ باروری زنان: 69/6 تولد نوزاد به نسبت هر زن (2006)
ملیت: افغان
گروه های قومی:
پشتون ، تاجیک ، ازبک ، هزاره ، ايماق ، ترکمن: ، بلوچ 

 

 

 

 

 

 

دین : مسلمان سنی : 80%، مسلمان شیعه 19%، سایر ادیان 1%
زبان رسمی: افغانی فارسی دری (اداری) 50%، پشتو (اداری) 35%، زبان ترکی (زبان ابتدایی ازبک و ترکمن) 11%، 30 زبان محلی (زبان بلوچی و پشه ای)، اکثرا دو زبانه هستند.
نرخ باسوادی: (افراد بالای 15 سال توان خواندن ونوشتن داشته باشند)
کل جمعیت: 36%
مردان: 51%
زنان: 21% (1999)
3- ویرگیهای سیاسی:
نام قراردادی کامل: جمهوری اسلامی افغانستان
نام قراردادی مختصر: افغانستان
شکل کامل محلی: جمهوری اسلامی افغانستان
شکل محلی مختصر: افغانستان
نام قبلی : جمهوری افغانستان
Republic of Afghanistan
نوع دولت: جمهوری اسلامی
پایتخت: کابل

 

 

 

 

 

 

شهرهاي مهم : هرات ، مزارشريف ، قندهار، جلال آباد
تقسیمات دولتی: 34 استان (ولایت و ولایت منفرد)
روز استقلال: 19 اگوست 1919 (از حکومت پادشاهی و سلطه بیگانگان).
روز تعطیل ملی: روز استقلال (روز ملی)، 19 اگوست 1919
تاسیس: طرح پیش نویس ساختار جدید در 14 دسامبر 2003 و ژانویه 2004
سیستم قانونی: بر اساس طرح ساختار جدید هیچ قانونی نباید بر خلاف اسلام باشد، این قانون ملزم به ساختن جامعه ای مترقی ومرفه بر پایه عدالت و دادگستری می باشد. حمایت از شان انسانی، حمایت ازحقوق بشر است، تحقق دموکراسی و تامین وفاق ملی ومساوات و برابری بین همه اقشار وقبائل ونژادها.
حق رای: 18 سال
افغانستان علاوه بر سازمان ملل متحد (
UN) ، در جامعه کشورهای مشترک المنافع (CIS) ، اتحادیه همکاریهای اقتصادی آسیا و اقیانوسیه (APEC)، بانک اروپایی ترمیم و توسعه (EBRD)، سازمان همکاریهای اقتصادی (ECO)، سازمان خواروبار و کشاورزی ملل متحد (FAO)، بانک بین المللی ترمیم و توسعه (IBRD)، سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری (ICAO)، بانک توسعه اسلامی (IDB)، بنگاه مالی بین المللی (IFC)، سازمان بین المللی کار (ILO)، صندوق بین المللی پول (IMF)، سازمان بین المللی مهاجرت (IOM)، سازمان بین المللی استاندارد (ISO)، سازمان بین المللی ارتباطات دور ماهواره ای (INTELSAT)، اتحادیه بین المللی ارتباطات دور (ITU)، سازمان کنفرانس اسلامی (OIC)، سازمان منع سلاحهای شیمیایی (OPCW)، کمیسیون بین المللی تجارت و توسعه (UNCTAD)، سازمان اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ملل متحد (UNESCO)، اتحادیه جهانی پست (UPU)، فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری (WFTU)، سازمان بهداشت جهانی (WHO)، سازمان هواشناسی جهانی (WMO)، و سازمان جهانی گردشگری (WTO)، عضویت دارد. همچنین در سازمانهای، (subscriber), MIGA, OSCE, PFP, SCO UNIDO, WCO, WIPO,(observer), EAPC, IAEA, ICCt, ICRM, IDA, IFAD, IFAD, IFRCS, Interpol, IOC IPU, ASDB نیز عضو دارد.

 

 

 

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

سلسله حکومتی

 

 

 

 

 

 حدود دوهزار سال پیش از میلاد مسیح، سرزمین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریایی که از درههای پامیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام در آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریاییها چه کسانی در این سرزمین ساکن بودهاند.

 

 

بطلمیوس و دیگر جغرافیدانان باستان از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام «آریانا» یاد کردهاند. قدیمیترین اثر مکتوبی که در آن از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.

 

 

   

 هخامنشیان

 

 

 

 

 

باکتریا در حدود ۵۴۰ قبل از میلاد. توسط کورش هخامنشی فتح و به امپراتوری پارس پیوست. بعدها داریوش کبیر قسمتهای بیشتری از آن را فتح کرد. افغانستان کنونی در دوران داریوش هفت (ساتراپی) داشت و اهمیت استراتژیک زیادی داشت. در اواسط قرن چهارم قبل از میلاد فتوحات هخامنشی فروکش کرد و برخی از نواحی جنوب و شرق به تدریج از شاهنشاهی هخامنشی جدا شدند.

 

 بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط سیدمحمدحسینی

سيرتاريخي واژه افغان و افغانستان

 

(( افغانستان )) به معناي(( دولت و كشور افغانان ))و يا (( كشوري كه تحت سلطنت سلاطين افغاني متحد شده باشد))(1)از واژه ي (( افغان )) كه معرﱠب (( اوغان )) است (2)مشتق شده است.برخي معتقدند:(( افغان )) در ابتدا (( اغوان )) از ريشه ي آريايي بوده است و به مرور زمان (( اوغان )) و سپس (( افغان )) شده است.(3)

كلمه ي (( افغان )) نخستين بار در قرن چهارم هجري درباره ي برخي از قبايل پشتون منطقه ي شرق خلافت اسلامي در آثار نويسندگان مسلمان استعمال شد.(4) اين استعمال ابتدا در (( حدود العالم ))(5) سپس در (( تاريخ يميني ))(6) و (( تاريخ بيهقي ))(7) به چشم خورد.

به تدريج نويسندگان ديگر نيز اين اسم را ثبت و ضبط كردند و بر دايره ي نفوذش افزوده شد تا جايي كه در قرن دهم هجري نام قسمت بزرگي از قبايل پشتون اين منطقه شد و تمام قبايل ابدالي ان را در بر گرفت.در قرن دوازدهم اسم تمام قبايل پشتانه ي (( افغانستان )) اعم از (( ابدالي )) و (( غلجائي )) گرديد. و در سده ي سيزدهم،وسعت معنايي ان به اندازه اي شد كه عنواني براي تمامي ملت افغانستان اعم از پشتون،تاجيك،بلوچ،هزاره و غير آن گشت و جايگزين نام پيشين (( خراساني )) گرديد.(8) كلمه ي (( افغانستان )) كه يك اسم مركب فارسي است،از تركيب اسم (( افغان )) و پسوند مكاني (( ستان )) ساخته شده است.اين لغت كه به معناي (( سرزمين افغان ها )) ست،سير تاريخي مشابهي همچون لفظ (( افغان )) را پيموده است.(9)

نخستين بار (( تاريخنامه ي هرات )) در اواخر قرن هشتم اين نام را در معناي مكان و سكونت قبايل افغان استعمال كرد كه با بر قراين،محدوده ي آن از حوالي قندهار تا رودخانه ي سند بود .(10)

با فروپاشي صفويه و به دنبال ان قتل نادرشاه در ايران(در غرب خراسان)،همراه با اضمحلال گوركانيان هند(در شرق خراسان)و قدرت گيري افغانان،قلمرو معنايي واژه ي (( افغانستان )) گسترش يافت و نام سرزميني شد كه پيش از آن خراسان نام داشت و بسيار وسيع تر از افغانستان امروز بود،گرچه مرزهاي آن بارها تغيير كرده بود.اين لغت در معناي كنوني و با حدود تقريبي امروز از اوايل قرن سيزدهم معمول شد.(11)

اول بار در شعبان سال ١٢١٥هجري،ضمن معاهده ي مكتوب ميان انگلستان و ايران درباره ي دولت دراني بود كه اين اصطلاح به عنوان نام رسمي اين قسمت از سرزمين هاي اسلامي به كار رفت.(12) تا چند سال پس از انعقاد اين پيمان،مردمان و حاكمان افغان،از پذيرش نام (( افغانستان )) به جاي (( خراسان )) اكراه داشتند.(( مونت استوارت الفنستون )) انگليسي كه چند سال پس از انعقاد معاهده ي مذكور به كابل سفر كرده است مي نويسد:(( افغانان نام عمومي براي كشورشان ندارند؛اما (( افغانستان )) كه محتملاً نخست در ايران به كار برده شده،مكرر در كتاب ها آمده است و اگر به كار رود براي مردم آن سرزمين ناآشنا نيست...نامي كه توسط ساكنان سرزمين بر تمامي كشور اطلاق مي شود،خراسان است. )).(13)

در دوره هاي تاريخي پيش از آن،حد اقل از ظهور اسلام تا اوايل سده ي سيزدهم هجري،افغانستان كنوني بخشي از خراسان بزرگيبود كه در معناي گسترده اش سيستان و كابلستان را نيز شامل مي شد.(14) به همين سبب،بسياري از نويسندگان و تاريخ نگاران افغان و غير افغان خراسان را نام مشهور دوره ي اسلامي تا اواسط قرن سيزدهم اين سرزمين تلقي كرده اند.(15)

اسم(( افغانستان )) براي نخستين بار در تاريخ اين كشور در مكاتبات و معاهدات رسمي پادشاه ابدالي آن با دولت انگلستان در جمادي الاولي سال ١٢٥٤هجري استعمال شد.(16)

پي نوشت ها

1.ارانسكي.اي.ام؛مقدمه فقه اللغه ايراني؛ترجمه:كشاورز،كريم؛تهران:انتشارات پيام،چ2،1379ش.،ص228.

2.غبار،ميرغلام محمد؛افغانستان در مسير تاريخ؛تهران:انتشارات جمهوري،چ1، 1384ش.،ص6؛دايرة المعارف آريانا؛كابل:مطبعه عمومي كابل،چ1،1335ش.،ج3،ص264.

3.دايرة المعارف آريانا؛همانجا.

4.غبار؛افغانستان در مسير تاريخ؛ص9.

5.مينورسكي،و.؛تعليقات بر حدود العالم؛ترجمه:ميرحسين شاه؛تهران:دانشگاه الزهراء،چ1،1372ش.،ص211.

6.عتبي،محمد بن عبدالجبار؛تاريخ يميني؛ترجمه:جرفادقاني،ابوالشرف ناصح بن ظفر؛به اهتمام:شعار،جعفر؛تهران:بنگاه ترجمه و نشر كتاب،چ2، 1345ش.،صص33،285،333.

7.بيهقي،ابوالفضل؛تاريخ بيهقي؛ويرايش:مدرس صادقي،جعفر؛تهران:نشر مركز،چ1، 1377ش.،صص216،220،231،234.

8.دايرة المعارف آريانا؛ج3،صص264-265.

9.همانجا.

10.فرهنگ،ميرمحمدصديق؛افغانستان در پنج قرن اخير؛قم:انتشارات وفايي،چ2، 1374ش.،ج1،ص25.

11.ارانسكي؛مقدمه فقه اللغه ايراني؛ص228؛هروي،نجيب مايل؛تاريخ و زبان در افغانستان؛تهران:بنياد موقوفات دكتر محمود افشار،چ2،1371ش.،ص25؛غبار؛افغانستان در مسير تاريخ؛ص9.

12.محمود محمود؛تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس در قرن نوزدهم ميلادي؛تهران:انتشارات اقبال،چ4،1353ش.،ج1،ص34.

13.الفنستون،مونت استوارت؛افغانان،جاي،نژاد،فرهنگ(گزارش سفر به سلطنت كابل)؛ترجمه:فكرت،محمدآصف؛مشهد:بنياد پژوهش هاي آستان قدس رضوي،چ1،1376ش.،صص105و158.

14.فرهنگ؛افغانستان در پنج قرن اخير؛ج1،ص18.

15.همان،صص17-26؛غبار؛افغانستان در مسير تاريخ؛ص9.

16.دايرةالمعارف آريانا؛ج3،ص266.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

پيشينه‌ي اسلام در افغانستان

از ورود مسلمانان تا ظهور گوركانيان

 

نويسنده: سيد مرتضي حسيني شاه‌ترابي

 

 

در سال هيجدهم يا بيست ‌و دوم هجري "احنف ‌بن ‌قيس ‌تميمي" كه به دنبال "يزدگرد" بود، از مسير طبسين(1)  به"خراسان" آمد؛ هرات را با جنگ گشود؛ "صحارعبدي" را در آنجا گماشت و سپس، مرورود، بلخ و مناطق شمالي خراسان، از نيشابور تا تخارستان، را تصرف نمود.(2)  و پس از بازگشت به مرو "ربعي‌ بن ‌عامر" را به امارت تخارستان منصوب‌ كرد(3)  خراسان، سيستان و سرزمين‌هاي اطراف آن در اين ‌زمان زير نظر امير بصره اداره ‌مي‌شد. بنابر اين، پس از اينكه "عثمان ‌بن‌ عفان" "ابوموسي اشعري" را از امارت بصره عزل ‌كرد و "عبدالله ‌بن ‌عامر ‌بن‌ كريز" را جايگزين او كرد، اداره‌ي امور خراسان و سيستان و ادامه‌ي فتوحات در اين منطقه  بدو سپرده ‌شد. (4(

 

"يزدگرد" به‌ سال ٣١ هجري- در دوران خلافت "عثمان"- در مرو كشته‌ شد(5) و "عبدالله ‌بن عامر" براي سركوبي شورش مردم فارس كه به ‌رهبري "ماهك ‌بن ‌شاهك" قيام ‌كرده‌ بودند، روانه‌ي فارس شد. فتنه را خاموش‌(6) كرد؛ سپس به سوي خراسان روي ‌نمود و مقدمه‌ي لشكر را به "احنف ‌بن ‌قيس" سپرد.(7)شهرها و مناطق مختلف خراسان كه پيش از اين در دوره‌ي "عمر بن‌ خطاب" فتح ‌شده‌ بودند و  پس از مدتي جملگي از اطاعت مسلمانان خارج شده‌ بودند، در اين دوره بار ديگر به‌ تصرف مسلمانان درآمدند. هرات ديگربار، به‌دست "احنف ‌بن‌ قيس" فتح ‌شد و بوشنج نيز توسط "طاهر ‌بن ‌حسن‌ بن ‌مصعب" گشوده ‌شد.(8) در سال ٣٢ هجري "احنف ‌بن ‌قيس" از سوي "ابن ‌عامر" مرورود را محاصره‌ كرد. مردم مرو سرانجام با پذيرش خراج شصت ‌هزار درهمي تسليم ‌شدند و پيمان صلح در محرم‌ الحرام همان سال بسته ‌شد.(9(

 

مردم تخارستان، جوزجان، طالقان و فارياب سپاهي سي‌هزار نفري براي رويارويي با مسلمانان آماده ‌كردند؛ اما، احنف ايشان را تا "رسكن" كه در دوازده فرسخي قرارگاه سپاهيان مسلمان در مرورود بود، بازپس ‌‌راند. سپس، بر جوزجان و بلخ چيره‌ شد، به ‌ازاي دريافت چهارصد هزار درهم با مردم آنجا صلح‌ كرد و پسر عموي خود، "بشر بن متشمس" را حكمران آنجا نمود. (10(

 

"عبدالله ‌بن‌ عامر" "عبدالرحمن ‌بن ‌سمره" را همراه با لشكري مجهز به سيستان فرستاد. "ابن ‌سمره" سيستان را گشود و از آنجا به ‌سوي كابل رفت و پس از رسيدن به كابل شهر را محاصره ‌كرد. "كابل‌شاه" يك ‌سال در برابر سپاهيان "عبدالرحمن" ايستادگي نشان ‌داد؛ اما، سرانجام شكست را پذيرفت و شهر به‌دست مسلمانان افتاد. (11) پيش از آن در سال ٢٣ هجري، در دوران خلافت "عمر بن‌ خطاب" لشكر مسلمانان از راه كرمان به‌ حدود خراسان رسيده‌ بود و دو تن از فرماندهان به نامهاي "عاصم‌ بن ‌عمرو تميمي" و "عبدالله ‌بن ‌عمير" به سيستان و مركز آن يعني زرنج حمله ‌كرده ‌بودند كه سرانجام مردم زرنج به ‌دادن خراج رضايت‌ داده و صلح ‌نموده‌ بودند. در اين ‌دوره، گستردگي سيستان بيش از خراسان بود و مرزهاي آن به قندهار مي‌رسيد.(12(

 

امام‌ علي(ع) پس از تصدي خلافت و استقرار در مدينه، خواهرزاده‌ي خويش-"جعدة بن‌ هبيره‌ي‌ مخزومي"- را براي انجام امور خراسان بدين‌ سوي فرستاد و بدو فرمود: مناطقي از خراسان را كه فتح‌ نشده ‌است، فتح‌كند. (13) پس ازمدتي جمعي از خراسانيان در برابر جعده شورش ‌كردند؛ او به مركز خلافت بازگشت و "خليد بن ‌قرة" جايگزين وي‌ در خراسان شد.(14) در دوران خلافت امام علي(ع)، "ربعي‌ بن ‌كاس" امير سجستان و مناطق اطراف آن بود.(15) بدين ‌ترتيب، بسياري از مناطق خراسان و سيستان در دوره‌ي خلفاي راشدين فتح‌ شدند و اگر هم  مسلمان نشدند، با پرداخت جزيه و خراج در كنار مسلمانان به زندگي ادامه دادند. بادغيس هم در دوران حكومت "معاويه" به‌دست "عبدالرحمن بن سمرة" فتح ‌شد. (16) در زمان امويان، خراسان و سيستان خاستگاه شورشها و جنبشهاي ضد اموي بود. قيام "يحيي ‌بن ‌زيد" و خروج "ابومسلم خراساني" كه به روي ‌كار‌ آمدن عباسيان منجر شد، نمونه‌ي آشكاري از اين شورشها و جنبشهاست. (17) با قتل "ابومسلم" به‌دست "منصور عباسي" خراسان كه پيش از اين پشتيبان عباسيان در سرنگوني امويان بود به خاستگاه شورشهاي خونخواهانه بدل‌ شد. شورش "استاد‌سيس" در بادغيس، در سال ١٥٠ هجري(18) و شورش "المقنع" در حدود سال ١٥٩ از آن جمله است. (19) به ‌دنبال سركوبي اين شورشها عملكرد خوارج در خراسان و سيستان شدت ‌گرفت و اينان تا عصر طاهريان از مهمترين عوامل تشنج در خراسان و سيستان شدند.(20) با برگزيده‌ شدن "طاهر بن‌ حسين" از سوي خليفه‌ي عباسي به‌ فرمانروايي خراسان(٢٠٥ه.ق.) نخستين سلسله‌ي بومي وابسته به خلافت عباسي در خراسان پايه‌ريزي ‌شد. اين سلسله كه زادگاه بنيانگذار آن پوشنگ(21) هرات بود(22) سرفصل تازه‌اي را در تاريخ خراسان و دولتهاي اسلامي گشود. در زمان طاهريان، خراسان از نظر اقتصادي و فرهنگي شكوفا شد. دوران صفاريان به نبرد و خونريزي و توسعه ‌طلبي حاكمان صفاري گذشت و شهرهاي هرات(23)، بُست(24) و كابل(25) مهمترين مناطق خراسان و سيستان بودند كه مورد توجه آنان قرار گرفتند.

 

در دوران سامانيان، خراسان جايگاه سياسي- اقتصادي ويژه‌اي داشت؛ به ‌همين سبب، اميران ساماني گاهي با رضايت و در بسياري از موارد از روي ترس و احتياط، سرداران نامور و بزرگان خاندانهاي كهن را به حكمراني خراسان برمي‌گزيدند.(26) در اين دوره "آل‌فريغون" كه اميراني بلند همت، دانش‌دوست و ادب‌پرور بودند، حكومت موروثي خود را بر جوزجان حفظ كرده ‌بودند و عالمان و اديبان را از اطراف و اكناف به دربار خويش فرا مي‌خواندند.(27) خراسان و ماوراءالنهر در اين عصر مركز تجديد حيات فرهنگي گرديد كه ظهور زبان فارسي نو، شكل‌گرفتن آن در سروده‌هاي حماسي ملي و توسعه‌ي نوعي سبك معماري و نقاشي ايراني، از جلوه‌هاي آن بود.(28) مدت حكومت غزنويان در خراسان كوتاه بود و با آنكه در آغاز به خراسان ثبات سياسي بخشيد، اما نتوانست از اين منطقه در برابر سلجوقيان حمايت كند. (29(

 

سلاطين سلجوقي گرچه برنقاط مختلف اين منطقه احاطه ‌داشتند، غوريان به مثابه‌ي يك دولت نيرومند بر بسياري از مناطق اين سرزمين حكمراني مي‌كردند(30). با روي‌ كار آمدن خوارزمشاهيان در خوارزم و به تحريك خليفه‌ي عباسي، غوريان با خوارزمشاهيان به نبرد برخواستند(31) كه نتيجه‌ي اين دشمنيها و نبردها كشته‌ شدن "غياث‌ الدين ‌محمود"- آخرين پادشاه مقتدر غوري- و رو به ‌زوال نهادن پادشاهي غوريان بود و در نهايت، اين پادشاهي به سال ٦١٢ هجري سقوط‌كرد(32( 

 

با حمله‌ي مغول به پايتخت خوارزمشاهيان، "سلطان ‌محمد خوارزمشاهي" به‌ جاي دفاع از پايتخت به خراسان گريخت و پس از مدتي سرگرداني در اطراف بلخ و نيشابور به عراق عجم پناه ‌برد. فرماندهان چنگيزخان و سپاهيان مغول او را تعقيب ‌كردند. گرچه مأموريت فرماندهان مغولي در دستگيري سلطان‌ محمد خلاصه مي‌شد، مأمور براي فتح نبودند و هنگام گذار از بلخ به اظهار اطاعت و فرمانبري نمايندگان اين شهرها بسنده‌ كردند، اين تعقيب و گريز، آغازي بود براي لشكركشيهاي بعدي مغولان به اين شهرها و ديگر مناطق خراسان.(33(

 

مغولان، پس از پايان كار سلطان خوارزم و گشودن قلب امپراتوري خوارزمشاهيان، خوارزم و ماوراءالنهر، در بهار سال ٦١٨ براي به‌دست‌آوردن مناطق ديگر آن از جمله خراسان، از آمودريا گذشتند. بلخ داوطلبانه تسليم ‌شد و از خشونت و كشتار در ‌امان ‌ماند. نوبت به طالقان رسيد و چنگيزيان پس از  درهم‌كوبيدن آن، باميان را محاصره‌ كردند. در جريان محاصره، يكي از نوادگان چنگيز به نام"موتوفن" تير خورد و كشته ‌شد. به انتقام خون او، خان مغول پس از فتح شهر دستور داد: هيچ موجودي را زنده نگذارند، حتي كسي را غنيمت ‌نگيرند(34(

 

در اين ‌اثناء شاهزاده‌ي خوارزم، "جلال الدين منكبرني"- پسر سلطان‌ محمد كه به غزنين گريخته ‌بود- سپاهي گرد آورد و لشكري از مغولان را در تخارستان درهم‌ كوبيد؛(35) اما، چندي بعد، از سپاه انتقامجوي مغول شكست‌ خورد و به هندوستان گريخت. چنگيزيان به تلافي شكست پيشين، ساكنان غزنين را قتل ‌عام‌ كردند و تمامي مردم هرات را از دم‌ تيغ گذراندند.(36(

 

در ٦٢٦ چنگيزخان مرد؛ امپراتوري‌اش براي چهار پسرش: جوجي، جغتاي، اكتاي و تولي ماند(37) و "اكتاي" جانشين پدر شد.(38) مغولان اين بار به امر "اكتاي ‌قاآن" عازم ايران شدند تا "جلال الدين" را كه نيروي دوباره‌اي يافته و درصدد بازپس‌گيري سلطنت خوارزمشاهيان بود سركوب‌ كنند. بدين ‌ترتيب، غزنين، كابل و ... براي چندمين بار تاخت و تاز مغولان را به خود ديد. (39(

 

در سال ٦٤٨ "ملك‌ شمس‌ الدين"- سر سلسله‌ي آل‌كرت- توانست با جلب حسن‌ نيت "منكوقاآن"‌حكومت تمام ولايتهاي هرات، پوشنگ، غور، غرجستان، فارياب، فراه، كابل، غزنين و...(40) را به‌دست ‌گيرد و حكومتي بنياد گذارد كه تا سال ٧٨٣ در هرات و پيرامون آن حكمراني مي‌نمود و در بيشتر موارد فرمانبردار مغولان بود(41(

 

در ٦٥١ "منكوقاآن" تصميم‌ گرفت با گسيل ‌ساختن برادران خويش- "قوبيلاي" و "هلاكو"- به‌ ترتيب به چين و آسياي ‌غربي، كشورگشاييهاي چنگيزيان را تكميل و تحكيم كند(42). هلاكو با عبور از مرغزارهاي شبرغان(43)، برانداختن خلافت ‌عباسي و سركوبي اسماعيليان، فتوحات مغول را تا ساحل درياي‌ مديترانه گسترش ‌داد و  بزرگترين بخش سرزمين‌هاي امروزين خاورميانه را تصرف كرد(44(

 

سالها پس از او- در "دوران غازان‌خان"- ميان الجايتو كه نايب سلطان در خراسان بود و آل‌ كرت كه در هرات حكمراني مي‌كردند، كدورتي پيش‌ آمد. اين مسئله سبب‌ شد تا الجايتو پس از رسيدن به‌ قدرت، در سال ٧٠٦ سپاهي را براي تنبيه فخرالدين ‌كرت به هرات بفرستد. فخرالدين با نقشه‌اي حساب‌شده فرمانده‌ي مغول و سپاهيانش را كشت؛ اما الجايتو سپاه ديگري فرستاد، شهر را محاصره ‌كرد و سرانجام آنجا را تصرف‌ نمود.(45(

 

"ابوسعيد" - پسر الجايتو- در نُه ‌سالگي حاكم خراسان شد(46) و  سپس، در ٧١٧ هجري جانشين پدر گرديد. او "آخرين ايلخان مقتدر" بود(47) و با مرگ وي در سال ٧٣٦ سلسله‌ي ايلخانيان به‌ سرعت رو به زوال نهاد و قلمرو گسترده‌ي آنان به قسمتهاي كوچك تقسيم گرديد.(48(

 

پس از مرگ "ابوسعيد" دوران فترتي در تاريخ سياسي خراسان و سيستان و سرزمين‌هاي اطراف آن حاصل ‌شد و در مناطق مختلف سلسله‌هاي متعدد‌ ظهور كردند. سلسله‌هاي آل ‌جلاير، آل‌ مظفر، امراي چوپاني، اينجو و سربداران برآمدند و هركدام در قسمتي قدرت ‌يافتند، علاوه‌ي بر اينكه حكومتهاي نيمه‌ مستقل ديگري همچون آل ‌كرت، اتابكان‌ فارس و نظير آن وجود داشتند(49(

 

`پي‌نوشتها

 

1.  در ايالت قهستان كه جغرافي‌نويسان عرب آن را از توابع خراسان شمرده‌اند دو شهر وجود داشت كه هنوز باقي است و هردوي آنها را طبس مي‌ناميدند و به اين جهت جغرافي‌نويسان مسلمان آنها را به صيغه‌ي تثنيه ضبط كرده و "طبسين " گفته‌اند.(لسترنج؛ جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي؛ ترجمه: عرفان، محمود؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چ6، 1383ه.ش.، ص385(

 

2. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارالكتب العلميه؛ چ1، 1407ه. ق.، ج 2، صص 545- 546؛ ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الامم؛ تحقيق: عبدالقادر عطا ، محمد و مصطفي؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1412ه.ق. ، ج 4 ، ص 322.

 

3.  طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 547 .

 

4. خليفة بن خياط؛ تاريخ خليفة بن خياط؛ تصحيح: مصطفي نجيب فواز و حكمت كشي فواز؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1415ه.ق.، ص 106؛ ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ترجمه: مستوفي هروي، محمد بن احمد؛ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ1، 1372 ش.، ص 280.

 

5.  طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك؛ ج 2، ص620 ؛ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم؛ ج 5، ص 13.

 

6. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص 282.

 

7. يعقوبي؛ البلدان؛ تحشيه: ضناوي، محمد امين؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1422ه.ق.، ص100.

 

8. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 631.

 

9. همان، ج 2، صص 631- 632.

 

10. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص284؛ يعقوبي؛ البلدان؛ ص121.

 

 11. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 544 .

 

12. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص402.

 

13.  خليفة بن خياط؛ تاريخ خليفة بن خياط؛ ص120؛ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم؛ ج 5، ص 129.

 

14. دينوري، ابوحنيفه؛ الاخبارالطوال؛ تصحيح: عصام محمد الحاج علي؛ بيروت: دارلكتب العلميه، چ1 ،1421ه. ق. ، ص221.

 

15. يعقوبي؛ البلدان؛ ص 101.

 

16.  ر. ك : خطيب، عبدالله مهدي؛ ايران در روزگار اموي؛ ترجمه: افتخارزاده، محمود رضا؛ تهران: رسالت قلم، چ1، 1378ش.

 

17. ابن اثير؛ الكامل في التاريخ؛ تحقيق: مكتب التراث؛ بيروت: موسسة التاريخ العربي، چ1، 1408ه.ق. ج 4، ص180.

 

18. نرشخي، ابوبكر محمد بن جعفر؛ تاريخ بخارا؛ ترجمه: قبادي، ابونصر احمد بن محمد؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران ،1351ش.، ص90.

 

19. اكبري، امير؛ تاريخ حكومت طاهريان از آغاز تا انجام؛ مشهد: بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي و انتشارات((سمت))، چ1 ،1384ش. ، ص34.

 

20. بوشنگ: شهري بوده ‌است در غرب هرات كه به نامهاي فوشنج و بوشنج نيز ياد شده است و فاصله‌ي آن تا هرات يك روز راه بوده است.(لسترنج؛ جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي؛ ص 437 (  

 

21. يمني صنعاني، يوسف بن يحيي؛ نسمة السحر؛ تحقيق: كامل سلمان الجبوري؛ بيروت: دارالمورخ العربي، 1420ه.ق.، ج1، ص85 .

 

22. ناجي، محمدرضا؛ تاريخ و تمدن اسلامي در قلمرو سامانيان؛ مجمع علمي تمدن، تاريخ و فرهنگ سامانيان، 1378ش. ص104.

 

23. ملك‌زاده، الهام؛ سرگذشت صفاريان(برگرفته از كتاب سيستان)؛ زيرنظر: ايراني، اكبر و علي‌رضا مختارپور؛ تهران: سازمان ملي جوانان، چ1، 1381ش.، ص32.

 

24. همان، ص 42.

 

25. همان، ص 39.

 

26. ناجي، محمد رضا؛ تاريخ و تمدن اسلامي در قلمرو سامانيان؛ ص105.

 

27. عتبي؛ تاريخ يميني؛ ترجمه: جرفادقاني؛ صص294- 298.

 

28. باسورث، ادموند كليفورد؛ تاريخ غزنويان(جلد اول و دوم)؛ ترجمه: انوشه، حسن؛ تهران: انتشارات امير كبير ، چ1، 1372ش.، ص148.

 

29. همان، ص148.

 

30. حلمي، احمد كمال الدين؛ دولت سلجوقيان؛ ترجمه و اضافات: ناصري طاهري، عبدالله؛ با همكاري: جودكي، حجت الله و فرحناز افضلي؛ قم: پژوهشكده‌ي حوزه و دانشگاه، چ1، 1383ش. صص75 - 80.

 

31. خلعتبري، اللهيار و محبوبه شرفي؛ تاريخ خوارزمشاهيان؛ تهران: انتشارات سمت، چ2، 1381ش.، صص104 و 105.

 

32. همان، ص 110.

 

33. گروسه، رنه؛ تاريخ مغول(چنگيزيان)؛ ترجمه: بهفروزي، محمود؛ تهران: نشر آزاد مهر، چ1، 1384ش.، ص173.

 

34. همان، صص174- 175.

 

35. همان، ص175.

 

36. همان، صص176- 177.

 

37. اقبال آشتياني، عباس؛ تاريخ مغول؛ تهران : انتشارات امير كبير، چ6، 1385ه. ش. ،ص85 .

 

38. همان، ص135.

 

39. همان، صص141- 142.

 

40. همان، ص368.

 

41. همان، صص368- 379.

 

42. جي.آ.بويل؛ تاريخ ايران كمبريج(جلد پنجم)(از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان)؛ ترجمه: انوشه، حسن؛ تهران: انتشارات اميركبير، چ1، 1366ه.ش.. ص321.

 

43. همان، ص322.

 

44. همان، ص334.

 

45. همان، ص376.

 

46. اقبال آشتياني، عباس؛ تاريخ مغول؛ ص325.

 

47. همان، ص345.

 

48. همان، ص349.

 

49. همان، صص 365- 366.




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

مزار شريف يا بارگاه منسوب به امام علي (ع)

 

نويسنده: سلطان‌حسين تابنده

 بازنويسي:(سيد مرتضي حسيني شاه ترابي)

 

(اين مقاله كه خدمت شما دوستداران تاريخ كشور افغانستان تقديم مي‌شود نگاشته‌اي است  از يك نويسنده‌ي ايراني به نام سلطان حسين تابنده كه در اواخر دهه‌ي چهل خورشيدي به مزار شريف سفري داشته است و حاصل سفر و مطالعات خود را طي يك گزارش در اردي‌بهشت ماه سال 1339خورشيدي در شماره‌ي نخست از دوره‌ي چهارم نشريه‌ي "مجموعه‌ي حكمت" كه در شهر قم نشر مي‌يافته، منتشر كرده است. اين مقاله از آنجايي كه قريب به نيم قرن پيش تدوين شده و منابع مورد استفاده آن اكنون نادر و  ناياب شده است، نوشته اي ارزشمند و درخور توجه است. نكته ديگر اينكه نگارنده‌ي آن كوشيده است در حد امكان امانتداري در گزارش را رعايت كند.

با توجه به آنچه بيان گرديد و برخي ملاحظات ديگر، اين مقاله انتخاب و بازنويسي شد و به جهت رعايت امانت بدون كم و كاست  منتشر گرديد. در پايان اين مقدمه از آقاي محمد علي متقي كه در دست‌يابي من به اين مقاله نهايت همكاري را نمودند تشكر و قدرداني مي‌نمايم.).   

مزار شريف يكي از شهرهاي معروف و متبرك "افغانستان" و بسيار مورد علاقه افغانها مي‌باشد و امروز مركز يكي از استانهاي شمالي افغانستان و جمعيت آن حدود پنجاه هزار نفر است.

طول آن 67 درجه و 9 دقيقه و عرض آن 36 درجه و 44 دقيقه و انحراف قبله از جنوب به مغرب 64 درجه و 41 دقيقه و 14 ثانيه و ارتفاع آن از سطح دريا در حدود ششصد متر است.

بقیه در ادامه مطلب...



ادامه مطلب...
ارسال توسط سیدمحمدحسینی
ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

لباس (رخت) مردم افغانستان

 

هر قوم لباس مخصوص به خود دارد و تا حدودی در پوشیدن و گسترش آن همت می گمارند که گمان می رود در این کار عمل پشتونها قابل ستایش است و در هرکجا باشد همان لباس محلی خود را می پوشند.

 

 

1- لباس مردم پشتون: مردان پشتون پیراهن ، تنبان ، لنگی ، چپلی و پتو می پوشند. زنانشان پیراهن ، تنبان فراخ و چادر پیزار می پوشند.

 

 

2- لباس مردم هزاره: مردان هزاره برک می پوشند و کلاه سر می کنند ، زنانشان پیراهن ، تنبان و چادر دارند

 

 

3- لباس مردم ترکمن - ازبک: پیراهن و تنبان گوبچه ، شلوار ، چین قاقمه و موزه و مسی است ولی امروزه تغییراتی بوجود آمده ، جوانان مسی نمی پوشند. تمام نواحی شمال تحت تاثیر لباس ازبک ها رفته ، چین ، جیلک و گوبچه می پوشند ، زنان نواحی شمال چادری سر می کنند و این قاعده عمومیت دارد.

 

 

4- لباس مردم هرات: لباس مردم هرات پیراهن ، تنبان ، واسکت و لنگی است. تنبان خیلی فراخ و چین دار می پوشند. زنان و دختران در تمامی نقاط افغانستان لباسهای شوخ و گلدار می پوشند ولی مردان لباس ساده را خوش دارند ، فقط گاهی بچه ها هوس لباسهای شوخ می کنند که آن هم خیلی کم است.

 

 

5- لباس مردم شهر: مردم شهرها نظر به موقعیت شان لباس می پوشند ، در شهر کابل که پایتخت کشور است بیشتر لباسهای اروپای به چشم می خورد. مردان کرتی و پطلون و زنان هم دامن و بعضی پلتون می پوشند.

 

 

 

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

وضع زنان افغان وآداب ازدواج دردوقرن قبل

 

وضع زنان:

 

الفنستون مورخ ودپلومات انگلیسی دراویل قرن ۱۹ مدتی را در یشاورسپری نمود و هنگامی که کتابش«بیان سلطنت کابل » را مینوشت، در بارهً آداب و رسوم ازدواج وطرزمعیشت ومعاشرت مردم واقوام وقبایل افغانستان نیز اطلاعات بسیار سودمندی گردآورده ودر کتاب خود منعکس ساخته است که تا امروز نیز این اطلاعات در نوع خود در بارۀ مردم شناسی افغانستان اگر بیظیر نباشد، حتماً کم نظیر خواهد بود. اودرصفحات ۱۸۰- ۱۸۴کتاب خودمینویسد: وضع زنان افغان بسته به مقام اجتماعی شان است. زنان طبقات بالا، سراپا پوشیده واز نظرها نهان ولی از همه وسایل آرامش ورفاه برخوردارند. زنان فقرا به انجام کارهای خانه، آوردن وامثال آن این امور می پردازند. زنان درچادری در شهر گردش میکنند. وبخشی از جمعیت را که به تماشا بیرون میآیند، تشکیل میدهند. همچنان درباغها گردهم می آیند وهرچند با دقت درحجاب اند، مانند زنان هند محصور نیستند و بصورت عموم، وضع زنان درمقایسه با زنان کشورهای همسایه بد نیست.
در اطراف زنان گشاده رویند. و در روستا وخیمه گاه قیدی برآنان نیست، ولی عرفاً اختلاط با مردان را بی حیائی میدانند وچون مرد ناشناسی را می بینند، روی خود رانهان میکنند و اگردر مهمان خانۀ منزلشان بیگانه ای را ببینند کمتر ظاهر میشوند. با این همه دربرابر ارمنیان، فارسیان، وهندوان این رسم را رعایت نمیکنند، زیرا آنان رابه چیزی نمیشمرند. زنان افغان درغیاب شوهرنیز از مهمان پذیرائی میکنند واز مهمان نوازی دریغ نمی وروزند. ولی پاکدامنی زنان اطراف، بویژه شبانان وکوچیها برهمه آشکار است. در قبایل دوردست زنان همدوش مردان در بیرون از خانه کار میکنند، اما در هیچ نقطۀ آن سرزمین از زنان ، چنانکه در هندوستان رسم است، کار نمیکشند. در هندزنان درحالی که درکارهای ساختمانی برابر مردان کار میکنند، نصف دستمزد مرد را میگیرند.

بقیه در ادامه مطلب...



ادامه مطلب...
ارسال توسط سیدمحمدحسینی

شربت آلوبالو خشک

معمولاً در اوایل بهار الی رسیده میوه ها به مصرف میرسد .



شربت آلوبالو تازه

آلوبالو را شسته هسته و چوبک آن را برطرف میکنم .(هسته و چوبک آلوبالو برای درمان درد گرده خیلی مفید است . لهذا نگهدارید ) توسط مکسر آلبالو را مکس میکنیم . با اضافه نموده قدری آب و بوره نوش جان کنید . همچنان برای تزیین گیلاس شربت از آلوبالو استفاده میکنیم .




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

شربت آلبالو افغانی

مواد لازم

۱- آلوبالو خشک یک کیلو

۲- آب یک لیتر

۳- بوره



طرز تهیه :

ابتدا آلبالو را چند آب پاکیزه شسته در بین ظرف که زنگی نباشد ! انداخته و بالایش آب علاوه نموده در جای محفوظ و سرد میگذاریم .

بعد از یک روز آب آلوبالو را در بین گیلاس ها گرفته معه بوره در صورت گرمی هوا با اضافه نموده توته های یخ نوش جان میکنند . دوباره بالای آلبالو مذکور آب میریزند .

یک روز بعد شربت را نوشیده وآلوبالو ها را درآخیر باشربت یاهم با نمک  نوش جان  کنید !


 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

برفک آلوبالو :

آلوبالو ها شسته هسته و چوبک آن رابرف کرده مکس نموده با بوره شیرین میکنیم . قدری یخ را رنده نموده  رویش شریت علاوه  نموده نوش جان کنید .

نوت :

مدت نگهداری آلبالو تر کرده  یک هفته میباشد .

آلبالو را نظر به مصرف و تعداد نفر تر  کنید .

 

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

آشک گوشتی افغانی

مواد لازم

۱-  آرد ترمیده ۱۰۰۰ گرام

۲-  تخم یک عدد

۳-  گوشت سرخی ۷۵۰ گرام

(کوفته  شود .)

۴-  پیاز دو عدد

۵-  سیر

۶-  نمک

۷-  نعناع

۸-   رب رومی دو قاشق کلان

۹-  روغن

۱۰-  چکه یا قورت

۱۱-  آب

۱۲ - لوبیا سرخ

۱۳- کوری یا زردچوبه



خمیر آشک

۱-  آرد را با آب شیر گرم تخم و نمک  ۲۰گرام روغن مایع خمیر  کنید. برای دقیقه۳۰ بگذارید.بعدا ذغاله های کوچک از خمیر برداشته درجه اول بعداً دوم بعد  سوم و بعداً درجه چهارم خمیر را نازک هموار نموده چهارگوشه  و یا مدور برش نماید . انگشتان دست را با آب تر نموده  یک طرف خمیر برش شده زده و مقداری نیم قاشق خورد گوشت تهیه شده  در بین آن گذاشته سر آشک را  با محکم ببندید .



مواد داخل آشک

۲.. گوشت کوفته شده را نمک سیرو مصالحه بزنید.



لعاب روی آشک

۳.. روغن را داغ نموده  رومی و سیر لعاب نموده و نمک را نیز بالای آن علاوه نموده بمانید به روغن بیاید.  لوبیا را نیز نرم کرده آب اش  را برطرف کنید و بالای لعاب آماده شده بریزید. ویا از کنسرو لوبیا استفاده نماید . 

۴-  چکه را نیز با سیر کوبیده شده ، آب سرد و نمک در حل کنید .

۵-  یک دیگ بزرگ آب وقدری نمک  علاوه نموده  بالای حرارت  قرار دهید . بگذارید آب به غلیان بیاید .

۶- خمیر را توسط ماشین نازک نموده  بعداً به شکل دلخواه ی خود  شما چارکنجه و یا گرد خمیر را ببُرید. گوشت را در بین خمیر ها برش شده قرار داده و محکم بسته کنید. همه آشک ها را در بین تکری  آرد پاش داده و بیچیند.

همین که تٌکری پر شد روی آن را با دستمال پاکیزه بپوشانید. که آشک ها خشک نشوند. همین که پرکردن آشک تمام شد. به احتیاط آشک ها را به دیگ آب  جوش بی اندازید. غوری ها را چکه بزنید.همین که از پخته بودن آشک مطمین شدید . توسط آشک صاف آب ان را برطرف کرده آشک ها را در  بین غوری بریزید و روی آشک ها را چکه بی اندازید.

لعاب آماده شده را نیز انداخته ومصالحه های را خوش دارید .  مثلاً نعناع مرچ سرخ ... پاش داده نوش جان کنید.

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

آشک گندنه هوسانه لذیذ افغانی

 

آشک

خمیرآش مانند آش آماده میگردد. آشک درافغانستان عزیزاز گندنه

وگوشت طبخ میگردد .

به شکل های مختلف نیم دایره و شکل مزاری روی  انگشتان

دست  تاب داده میشود .

 تهیه میگردد . من برای شما عزیزان طرز تهیه آن را با اشکال

متخلف آموزش میدهم .

همچنان بر علاوه جوش دادن آشک با آب شما عزیزان میتواند آشک

را در بین دیگ منتو یا بخار آب نیز طبخ کنید . خیلی خوشمزه میاید .


آشک گندنه یی

 مواد لازم

 ۱ـ  گندنه دو  کیلو

۲ - آرد ترمیده ( صفر سه ) دو کیلو

۳یک عدد تخم

۴ ـ  آب

۵چکه ۵۰۰ گرام

 

مواد لازم برای لعاب آشک

 

 ۱-  روغن به اندازه دلخواه

 ۲رب رومی دو قاشق کلان

 ۳سیر دلخواه

 ۴دالنخود ۱۵۰ گرام

 ۵گوشت کوفته ۲۰۰ گرام

 ۶-  مرچ و نعناع

 ۷- زردچوبه  نیم قاشق خورد

 

 طرز تهیه

 

۱ابتدا گندنه را چیده ( قسمت سر و آخر آن را دور میکنند) به

طور منظم بالای هم قرار داده میده میده ریزه میکنند.

  

    

 

بعداً با آب فراوان شسته  و برای حفظ الصحه بهتر است که گندنه 

رادر بین پتاس ( پتاسیم پرمنگنات) و یا نمک هم خاصیت میکروبکش

 دارد حد اقل ۲۰ دقیقه تر کنید.

۳ -  گندنه شسته شده را در بین چلو صاف بگذارید. نمک و کمی

روغن یک یا دوقاشق  مرچ خشک و یا مرچ تازه اگر خوش دارید.

 اضافه کرده ( روغن برای نرم ساختن کندنه اضافه میکنیم.)

گندنه با  مواد که اضافه کردید .

 با دست خوب مخلوط نماید. و کمی هم فشار دهید  که آب گندنه برآید.

 

  

     

۳- آرد را با آب شیرگرم نمک و تخم ( برای اینکه آش حین

جوش  خوردن بازنشود  لازم است.) مگراکثراً خانم های عزیز بدون

تخم خمیر میکنند . فرق ندارد سخت خمیر کنید. مهم آرد است . جنس

بهتر باشد . هنگام جوشیدن آشک ها  باز نشوند .

برای مدت ۲۰دقیقه بگذارید استراحت  کند. بعداً از خمیر آماده شده به اندازه مناسب برداشته

توسط آشگز یا ماشین نازک کنید. و به شکل چهار کنجه یا دایروه

برش کنید.

 به اندازه که زیاد بزرگ نباشد. هم چنان هنگام هموار نمودن خمیر

دقت لازم است تمام زغاله ها را یکسان هموارکنید

 دبل و نازک نشودهنگام پختن یکی خام و دیگر پخته میشود

۴ـ  خمیر را به هر شکل که برش کرده اید بگیرید  انگشت های دست 

 خود را آب زده بروی خمیر برش شده بزنید

 بعداً در بین آن گندنه پر کرده و آنرا محکم بسته کنید.

 

      

 

       

۵- بروی تکری یا پتنوس آرد بریزید و آشک های جور شده را بچیند.

بالای آن یک دستمال که پاک وخشک باشد هموار کنید.

دریک دیگ کلان در جریان پر کردن آشک آب و نمک را روی حرارت

بگذارید .   که به جوش بیاید. آب باید  شور طعم  باشد .

آشک های را به آب جوش انداخته برای ۱۰ الی ۱۵ دقیقه جوش

آشک های توسط آشک صاف برداشته  ظرف مورد نظرتان  را چکه

بزنید. سپس آشک به آن ریخته روی آن چکه بی اندازید .

و لعاب آماده شده مرچ و مصالحه را بالای آشک پاش داده نوش جان

 کنید.

 

  طرز تهیه لعاب آشک

 دربین ظرفی مقدار روغن  روي حرارت میگذاریم . رب را علاوه نموده

سرخ میکنیم .  گوشت کوفته  شده نمك ورا به آن اضافه كرده  کمی

تفت میدهیم . سپس  مقدار آب علاوه نموده  ميگذاريم . به طور پاشان 

 پخته شود.

سپس دال نخود  را به آن اضافه نموده  بعد از پخته شدن حرارت را

خاموش ميكنيم

 

چکه در نیز حل میکنیم .

  سير را  رنده كرده با چكه يا ماست و نمك مخلوط ميكنيم.   اگر لازم

داشت قدری آب نیز می ریزیم .

 

سرویس نمودن آشک روی سفره

 ته ظرف مورد نظر را چکه میزنیم .

سپس آب  آشك پخته شده کاملا برطرف نموده  بالای آن  ريخته و

دوبازه  روي آن چکه میریزیم .

لعاب روی آشک ریخته و قدری  روغن را زردچوبه داغ نموده بالای

 آن می اندازیم .

 همچنين روی آشک را گشنیز تازه ، نعناع خشك  ، مرچ و مساله

های دیگر  را روی آن پاشيده به طعم بیشترش افزوده و  نوش جان

 ميكنيم .

 



نوت !

اکثرا برای لعاب روی آشک تنها روغن و زردچوبه رااستفاده میکنند.

برای لعاب روی آشک  لوبیای سرخ هم خیلی خوش مزه است.

قورمه رومی تازه با مرچ سیر هم گاهی مورد استفاده قرار میگیرد.

 





ارسال توسط سیدمحمدحسینی

نذر هفت میوه

مواد لازم

۱- سه نوع کشمش

-  کشمش سرخ نیم کیلو

- کشمش سبز نیم کیلو

- کشمش سیاه (مُنقه ) نیم کیلو

۲- شکر پاره یا غولنگ یک کیلو

۳- سنجد ۲۰۰ الی ۲۵۰ گرام

۴- چهارمغز ۲۰۰ گرام

۵- پسته۲۰۰ گرام

۶- بادام۲۰۰ گرام

۷- عرق گلاب ، هیل



طرز تهیه :

دو شب قبل از نوروز اول کشمش را چیده  وهمه میوه ها خشک  را خوب شسته و پاک  میدارند.بعد در بین دیگ گنجایش آن را  داشته باشد علاوه میدارند. سپس آب شیر گرم ( یک بر چهارم حصه میوه  و سه بر چهارم حصه آب )را بالای ان علاوه  میکنند . سر دیگ را بسته و در جای سرد  نگهداری میکنند . یک شب از نوروز چهارمغز ، پسته و بادام  را با آب گرم تر میکنند . بعدا پوست  میکنند . میوه ها مذکور بنام مساله هفت  میوه یاد میگردد . درروز نوروز قدری عرق گلاب و هیل با فت 
میوه علاوه میکنند .

اکثر مردم مساله هفت میوه را بین دیگ  بالای میوه ها دیگر می اندارند. و مخطوط میکنند . بعضی ها هم علیحده  نگهمیدارند.و حین سرویس یکمقداری آن را  با میوه تر کردن اضافه میکنند .  روز نوروز ابتدا بزرگان فامیل بالای دیگ هفت میوه دعامیکنندالبته که نذرهفت میوه را به روح حضرت علی رض فاتح میکنند  بعدا سر دیگ را باز میکنند .

اغضای خانواده سال نورا بهم تبریک گفته و میوه تر کرده را نوش جان میکنند
.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

منتو غذای افغانی

 

مواد لازم

۱-  گوشت سرخی یک کیلو ( گاو، گوساله )

۲-  پیاز دو کیلو

۳-  آرد ترمیده ، صفر سه، سه کیلو

۴-  روغن بقدر لازم

۵-  رب رومی دو سه قاشق کلان

۶-  دالنخود یک پیمانه 

۷- چکه ۵۰۰ گرام

(با سیر و نمک حل کنید )

۸- ادویه جات ( مرچ سیاه ،تخم گشنیز ، نعناع )

۹- نمک

۱۰- مقدار سیر  مربوط  به  ذایقه شما !



خمیر منتو:

۱- دوکیلو آرد را با نمک مقداری ۲۰ گرام روغن با آب شیر گرم خمیر نماید . بگذارید  استراحت نماید .

۲- گوشت را شسته و  یخنی طبخ  نماید . گوشت باید به اندازه ی نرم گردد.  با دست کنده شود . بعداً از ماشین رد کنید . پیازرا پوست گرفته خلال کنید . و یا هم  ماشین سلاد را استفاده کنید . از ماشین گوشت اصلا استفاده نکنند ! پیاز و گوشت را با نمک و تخم گشنیزمرچ تازه مخلوط کنید .

۳- خمیر را نازک هموار نموده چارکنج برش نماید . طوریکه به تصویر میبیند . مقداری یک قاشق کلان مواد تهیه شده را در بین منتو گذاشته هر گوشه آن را با هم محکم نماید . بعداً هر دو طرف را باهم محکم نماید .



۴- مقداری آب به دیگ روی حرارت گذاشته قالب های دیگ را روغن چرب نماید . منتورا روی قالب جالی  پهلو به پهلواما دورتر از همدیگر چیده قالب ها بالای همدیگر قرار دهید . معمولا دیگ منتو دارای دو الا چهار طبقه میباشد.  بالای طبقه اول که دیگ آبجوش میباشد .   بگذارید بعد از ۲۰ دقیقه جای  قالب ها عوض نموده اولی را آخر و آخیر را اول  بگذارید . بعد از پخته شدن منتو طی غوری را چکه زده منتو را کشیده رویش دوباره چکه بزنید . لعاب را انداخته با نعناع مرچ سیاه و لذیذ نموده با گشنیز دیزان نماید .

منتو آماده است
.



طرز تهیه لعاب منتو

دالنخود چند آب شده قبلاً تر نماید . بعداً با آب روی حرارت بگذارید  نرم گردد . قابل یادآورست بنوسیم .  برای تهیه لعاب ازپیاز  نیز استفاده میکنند  . اما من خودم لعاب را بدون پیاز تهیه میکنم . چون منتو خودش پیاز کافی دارد . روغن را داغ نموده  . رب رومی را علاوه میکنم . سپس دالنخود را روی لعاب انداخته بگذارید نمک را به خود جذب نموده و سر روغن بیاید .

۲- اکثرا خانم های عزیز دالنخود را با آب کم روی حرارت گذاشته  همین که  نرم گردید . بالای آن روغن مایع و رب مساله و نمک را علاوه میکنند .



خمیر را چهار کنجه برش نموده مواد تهیه را یک قاشق در بین آن گذاشته هر چهار گوشه خمیر را هم یکجا محکم نماید . بعدا دو دو گوشه را از بغل را باهم یکجا محکم نماید . این ساده ترین شکل منتو است .

در بین خمیر چهارکنجه مقدار مواد تهیه شده را گذاشته و هر چهار گوشه را باهم بچسپانید . سپس دواطرافش باهم  بچسپانید .

منتو را  در ظرف مخصوص منتو پزی گذاشته با بخار آبجوش طبخ کنید . یک نکته مهم برای خانم عزیز  چشم براه مهمان عزیزان شان اند . ودر منوی غذای ها منتو نیز شامل است . شما عزیزان میتوانید منتو را یک روز قبل تهیه کنید . برای مدت
۱۵ دقیقه روی حرارت با بخار آبجوش بگذارید .دیگ منتو را تا فردا در جای سرد بگذارید .

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

کچالو جوش داده آشپزی افغانی

گرمک کچالو ، کچالو آبپز کچالو جوشانده و کچالو جوشَک نیز گویند . بیشتر در تفریح گاه ها بفروش میرسد . گاهی هم در خانه ها خانم ها عزیز عصرانه
و یاهم برای سفره افطاری ماه مبارک رمضان تهیه میدارند .

اینوع کچالو با چاشنی ها مختلف مانند چتنی، تُرشی،آچار ، چکه، روغن داغ مرچ و نمک... سرویس و نوش جان میشود .

اینک کچالو جوش داده شده را با چاشنی سرکه برای شما عزیزان مینویسم .



مواد لازم

۱- کچالو

۲- آب

۳- مرچ و نمک

۴- چاشنی ها دوست دارید .



طرز تهیه :

کچالو را چند آب شسته در بین دیگ باآب روی حرارت میگذاریم . کچالو را تا وقتی حرارت میدهیم . کارد به خوبی داخل کچالو فرو برود ! آب کچالو را صاف کرده میگذاریم سرد گردد پوست کچالو را برطرف کرده با کارد یا کچالو تراش رنده میکنیم .

در بین نیم کاسه ها انداخته و رویش مرچ نمک و چاشنی را علاوه نموده نوش جان کنید .

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

قیماق چای افغانی

مواد لازم



۱- چای سبز گلاس (نیم استکان)     (از چای استفاده میکنیم که چند لحظه  بعد از دم کردن خود سرخ میکند.)

۲- آب  ۵ یا ۶ گلاس (استکان)

۳- هیل  برای خوش بوی.

۴- شیر  الی ۴ لیتر

۵- سودا پولی نیم قاشق خورد برای تعیین رنگ خیلی مهم است .

۶- قیماق بقدر لازم قیماق وطنی یا قیماق ها دیگر



طرز تهیه :

۶ گیلاس آب و نیم گیلاس چای سبز در بین ظرف روی حرارت میگذاریم .به جوش بیاید . سپس  نیم قاشق پولی  انداخته خوب جوش بدهید .تا که رنگ جگـری  تاریـک را به خودبگیرید. بعدا در بین ظزف  دیگر کمی آب انداخته توسط ملاقه کم کم چای را طوریکه ملاقه از سر دیگ بلندتر گـرفته شود و کم کم چای بالای  آب علاوه گردد  .

که این عمل را  با د گردان گویند. به
همین شکل ۷ با ر آب گرفته با د میکنیم از یک ظرف با دگر ظرف سپس آب رادوباره بجوش آورده بعدا شیررا انداخته و بوره هیل اندخته لیکن نگزارید جوش بیاید .


باید گفت چهار لیتر شیر را یکباره علاوه نکنید ! مقدار شیر را نظر با رنگ قیماق چای تعیین کنید . رنگ قیماق چای باید رنگ قشنگ گلابی رنگ شیبه شگوفه  فتالو را به خود بگیرد . شیر تهیه شده را در گیلاس ها ریخته و قدری  قیماق را بالایش علاوه میکنیم

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

شورنخود و کچالو افغانی

مواد لازم

۱- نخود

۲- کچالو ، سیب زمینی

۳- مرچ و نمک

۴- چاشنی ها دوست دارید .



طرز تهیه :

1- نخود را شسته قبلا تر میکنیم . بعدا نخود راآبپز در بین دیگ عادی با دیگ بخار نرم میکنیم .

۲- کچالو را چند آب شسته در بین دیگ با آب روی حرارت میگذاریم . کچالو را تا وقتی حرارت میدهیم . کارد به خوبی داخل کچالو فرو برود !

۳- آب کچالو را صاف کرده میگذاریم سرد گردد .پوست کچالو را برطرف کرده با کارد تا کچالو تراش رنده میکنیم .

۴-ابتدا نخودرادربین نیم کاسه هاکشیده بعدا بالایش قدری کچالو رنده شده را رویش می اندازیم .

مرچ نمک و چاشنی را علاوه نموده نوش جان کنید .

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

در افغانستان چند میلیون چادر نشین و نیمه چادر نشین و به تعبیر دیگر کوچ نشین وجود دارد. افغانها آنها را کوچی می نامند. این عده در شمال و جنوب کشور پراکنده اند و مرتب از ناحیه ای به ناحیه دیگر نقل مکان می کنند و اغلب جای ثابت و مشخصی ندارند، تعداد آنان را با یک چهارم جمعیت نیز ذکر کرده اند. چادر نشینان عموماً در چادرها بسر می برند و از راه دامداری و تجارت روزگار می گذرانند.

 

عده زیادی از کوچ نشینان از ایل غلجه زایی(پشتون) هستند. آنها در فصل پاییز از ارتفاعات جنوبی افغانستان عبور کرده،و با گذر از مرز پاکستان، در استان سرحد پاکستان اطراق کرده، به فروش کالاهای خود و یا خرید کالاهای مورد احتیاج می پرداخته اند. رفت و آمد بی حساب و کتاب کوچ نشینان یکی از مسائل مرزی افغانستان و پاکستان بوده است. این عده شپش در فصل بهار راهی ییلاق ها و مراتع افغانستان می گردیده، و به فروش پارچه، قند، شکر،چای ،توتون،ادویه و سایر لوازمی که از پاکستان خریده، می پرداخته اند.

 

تجاوز شوروی و اشغال کشور،مشکلات فراوانی را برای کوچ نشینان به وجود آورد. یکی از مشکلات، مختل شدن رفت و آمد های آنان بوده، و از مشکلات دیگر آنها، اشغال مختصر اراضی آنها توسط نیروهای خارجی و دولتی بوده است.

 

در طول تاریخ گذشته، چادر نشینان نقش مهمی در فعالیت های اقتصادی و تجاری و امور مالی روستاها داشته اند. در موارد بسیار، واردات و فروش کالا و حتی پرداخت وام به روستائیان توسط آنان انجام شده است،عده ای از کوچ نشینان پول های خود را به صورت ربا در اختیار روستائیان می گذاشته اند.

یکی از تلاش های کوچ نشینان این بوده که تحت فشار و مداخله دولت قرار نگرفته، و مشمول قوانین ومقررات نشوند. آنان به قوانین دولتی هیچ علاقه ای نشان نداده، و اصولاً طرفدار آزادی عمل بوده اند. یکی از مشکلات دولت نیز این بوده که همواره بخشی از جمعیت از کنترل کامل او خارج هستند.  مسلماً روستاها و سکنه ثابت را راحت تر می توان تحت کنترل و قانون درآورد، اما کوچ نشینان به دلخواه عمل می کنند و این چیزی است که همواره به دنبالش بوده اند.




ارسال توسط سیدمحمدحسینی


قرقیزها سومین قوم ترک نژاد افغانستان هستند که در ناحیه شمال شرقی آن کشور و در تنگه واخان

 

 

[1]،بیشتر به صورت چادر نشین زندگی می کنند. قرقیزها اغلب گله دار و صاحب رمه های بزرگ بوده اند لیکن طی دوران اشغال افغانستان از سوی اتحاد شوروی اغلب از تنگه واخان رانده شده، و در پاکستان با نقاط دیگر افغانستان سکونت اختیار کرده اند. «تعدادی نیز در اوت 1982 با اغنام و احشام خود با هواپیما به ترکیه انتقال یافتند.»



 

 

.روسیه و حکومت انگلیسی هند،به منظور اجتناب از داشتن مرز مشترک،کریدور واخان راکه تنگه ای صعب العبور است،بین خود حایل کردند تا با یکدیگر هم مرز نباشند. عبور از تنگه به سختی میسر است. [1]





ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

با همه تحقیقات و پژوهش ها ی ارزشمندی که در دهه های اخیر دربارۀ تاریخ و منشأ قوم هزاره چهره بسته است،کارشناسان مربوط، دربارۀ ریشه و مفهوم لغوی آن اتفاق نظر ندارند. برخی واژۀ هزاره را تغییر یافته ی هوزاله (خوش قلب)دانسته اند که در قرون قبل از اسلام بر این قوم اطلاق شده است و بعضی آن را دگرگون شدۀ «غرره» گفته اند که به دلیل سکونت مردم یادشده در غور و غرجستان ( هزارستان کنونی) برای آن ها به کار می رفته است. عده ای نیز مفهومی دیگر برای آن گفته اند و توجیهاتی متفاوت از آن چه اشاره شد،بیان داشته اند.

 

با این همه، امروز هزاره ها را از بقایای جنگ جویان چنگیز شمردن و کلمه هزاره را از عنوان یکی از واحدهای سپاه مزبور مأخوذ دانستن،سخیف و بی پایه می نماید و بیشتر برچسب استعماری و سیاسی تلقی می شود، تا از این رهگذر،تبعیضات همه جانبه سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و تاریخی حاکم بر کشور را توجیه نموده و نطفه بیداری،خودباوری و عدالت طلبی را در این ملیت محروم، خفه سازند.

 

به طور کلی می توان گفت محققان فرانسوی و پژوهشگران آزاد اندیش افغانستان،هزاره ها را از ساکنان قدیمی و اصلی  کشور دانسته اند و در مقابل،بیشترین گردش گران سیاسی و نظامی و خاور شناسان انگلیس و روسیه که سابقه استعماری و مداخلات فراوان سیاسی-نظامی در افغانستان دارند آنها را از بقایای لشکر چنگیز دانسته اند که پس از قرن های هشتم و نهم هجری با ازدواج و اختلاط با ساکنان اصلی مرکز کشور که از دو قوم تاجیک و ترک تشکیل می یافتند،ملیت هزاره را تکوین نمودند.

 

به هر حال، هزاره نام یکی از اقوام مهم و تأثیر گذار کشور است که عمدتاً در قلب افغانستان که به نام هزاره جان یا هزارستان یاد می شود،سکونت دارد. هزاره عموماً شیعیان دوازده امامی هستند و به زبان هزارگی که یکی از لهجه های زبان فارسی است سخن می گویند.البته هزارستان، خود ولایت یا استانی مستقل نیست؛بلکه از ولسوالی ها ی متعددی تشکیل شده که بخش های مهمی از ولایات زابل،غزنین، ارزگان،غور،جوزجان،پروان،میدان،سمنگان،بغلان و سراسر ولابت بامیان را پوشش می دهد.افزون بر این شکار کثیری از هزاره ها در خارج از هزارستان و در ولایت بله،سمنگان،هرات،هلمند،تخار،قندوز،بدخشان،کاپیسا و شهر های کابل،غزنین،هرات و مزار زندگی می کنند وتعدادی از هزاره های سنٌی مذهب در ولایت بادغیس،غور و هرات نیز استقرار دارند که به نام هزاره های دایزینیات شناخته می شوند و با ایماق ها ، فیروزکوهی ها و جمشیدی ها در پیوند هستند.

 

چنان که اشاره شد، هزاره ها از نژاد زردند.آمار قابل اطمینانی دربارۀ جمعیت آنها-مانندسایر قوم ها-  در دست نیست.کارشناسان مسائل افغانستان تحت تأثیر دولت های قبیله ای و تبعیض گرا،دربارۀ آنها دچار اشتباه و احیاناً تهافت شده اند. برخی نفوس آنها را بین سه تا شش میلیون تخمین زده اند که بیست و پنج درصد کل جمعیت کشور را تشکیل می دهند. آنان دارای چشمان بادامی،صورت گرد،بینی پهن ،بازوان ستبر و نیرومند هستند و از ریش و موی تنک و نازک برخوردارند و این ویژگی ها در هزاره های جنوب و جنوب شرقی،کم تر و در غرب و مرکز هزارستان بیشتر قابل مشاهده است.

 

هزاره ها به دسته ها و طوایف متعدد تقسیم می شوند با وجود اصالت هزارگی و مذهب شیعی و زبان فارسی،دارای تفاوت هایی هستند. معمولاً هزاره های جاغوری در هوشیار و دانش ورزی و جنگ جویی،هزاره های دایزنگی در امانت و دین داری،هزاره های بهسود در سخت کوشی ،هزاره های ترکمن و شیخعلی در تجارت و سخاوت پیشگی،بیشتر شهرت دارند. لهجه مردم جاغوری- و به طور کلی هزاره های غزنین- از واژه های غیر فارسی و کلمات ترکی و مغولی کم تر ی برخوردار است و به فارسی اصیل و نگارشی،قرابت بیشتری دارد و لهجه مردم دایزنگی برعکس آن است.

 

هزاره ها پای بندی شدیدی نسبت به مذهب شیعه و راه رسم اهل بیت(ع) دارند. از این رو در طول تاریخ،مشکلات و مصائب شدیدی را تحمل نموده اند و در این رهگذر،تاوان سنگینی را پرداخته اند.بر خلاف اقلیت های شیعه مذهب قزلباش و اقوام دیگر،نه تمایلی به تقیٌه نشان داده اند و نه امکان آن برایشان فراهم بوده است. از این رو هزاره بودن در افغانستان همواره به معنای شیعه دوازده امامی بودن، فارسی زبان بودن و اشتراکات فراوان با ایرانیان داشتن،تلقی شده است.

 

 

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 

ترکمن ها در طول کرانه جنوبی آمودریا و مرزها شمال غربی افغانستان بسر می بردند و اغلب به دامداری می پردازند. ترکمن یا ترکمان قومی از نژادهای زرد هستند. بعضی از طوایف آن نسب خود را به چنگیز می رسانند. ترکمن ها سنی  مذهب اند ولی در میان آنها طوایف شیعه مذهب نیز زندگی می کنند که به زبان فارسی سخن می گویند.




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

 


 

((تاجیک)) که در اصل، ((تازی)) یا((تازیک)) بوده است،برای نخستین بار از سوی ساکنان ماوراء النهر و شمال جیحون، بر عرب های مسلمان اطلاق گردید. سپس به تدریج همان گونه که در صورتش تغییر یافت، مصداق آن نیز عوض شده و برای فارسی زبانان مسلمان ساکن اطراف((آمودریا)) به کار رفت و امروز نام یکی از اقوام افغانستان و تاجیکستان است.

 

تاجیک ها از اقوام آریایی هستند که دیر زمانی است در مناطق مختلف کشور، به ویژه شمال و شمال شرق ساکن هستند و به لهجه تاجیکی که از لهجه های زبان فارسی است،سخن می گویند.آنان با سکونا در شهرها و روستاها به کشاورزی ،باغ داری و دام داری اشتغال دارند. اکثر قریب به اتفاق آنان، پیرو مذهب ابو حنیفه هستند از اقوام محروم کشور، به شکار می آیند. اندکی از آنان که در بدخشان، غزنین و بامیان ساکن هستند، شیعه اثنی عشری هستند و شمار قابل توجهی نیز که در بغلان سکونت دارند،شیعه اسماعیلی می باشند که به پیروان ((سیدکیان )) معروفند.

 

همان طور که آمار دقیقی درباره جمعیت پشتون ها وجود ندارد، درباره نفوس تاجیک های کشور نیز ارقام روشن و اطلاعات علمی موجود نیست، برخی شمار آنان را بین سه تا چهار میلیون دانسته اند که قابل تامل است، زیرا علاوه بر عللی که برای ابهام تعداد پشتون ها و تاجیک ها بیان شد ، قلمرو پوشش این واژه نیز نامشخص و مبهم است که آیا ((تاجیک)) همه فارسی زبانان غیر هزاره را در بر می گیرد؟ آیاشامل همه فارسی زبانان غیر شیعه است؟ و یا فقط فارسی زبانان شمال کابل را – که به نام کوهستان و کوهبند معروف است- پوشش می دهد و فا رسی های مناطق دیگر نظیر هرات ،غزنین و کابل به عنوان فارسیوان یاد می شوند. یکی از مستشرقان درباره فرهنگ و روحیه تاجیکان افغانستان می نویسد:

 

(( در مقابل بیگانگان روحیه آرام ، متواضعانه و هوشیارانه دارند. اینان نیز همانند ازبک ها در فراسوی آمودریا خویشاوندانی دارند. بسیاری از آ«ان در سال 1930م از چنگال اشتراکیت اجباری شوروی به افغانستان هجرت کردند. آنان را با پشتون ها علاقه ای نیست و بر ضد حاکنیت پشتون ها جنبش ستم ملی را بنیاد نهادند و تمایلی هم به روس ها ندارند...همانند اقلیت های دیگر برای پیدایش بک ملیت جدید افغان، سهم گیری تاجیک ها نیز ارزشمند است.))

 

تاجیک ها هر چند از اقلیت های محروم کشور بودهاند و از ستم ها و تبعیضات گوناگون رنج برده اند، اما هیچ گاه از امور سیاسی و اداره کشور دور نبوده اند حتی در دوره های کوتاهی از تاریخ افغانستان به ریاست کشور رسیده اند که به عنوان مثال می توان به حکومت نه ماهه حبیب الله کلکانی معروف به « بچه سقو» اشاره کرد.

 

این قوم در صورت حاکمیت آزادی، قانون صحیح و شرایط مساوی و عادلانه، بیشترین شانس را برای حاکمیت بر کشور و احراز پست مهم و ایفای نقش بر جسته دارد، زیرا بیش از دیگران با سایر اقوام داران مشترکان هستند.تاجیکان و پشتون ها علاوه بر پیوند دینی و وطنی که همه اقوام در آن سهیمند با آن احساس هویت مشترک و یگانگی می کنند، اشتراک مذهبی و نژادی نیز دارند و با قوم هزاره در زبان ،فرهنگ وبسیاری از آداب و رسوم ، مشترکند و با ازبک ها و ترکمن ها و بلوچ ها ، وحدت مذهبی و ارتباط فرهنگی دارند. اما حوادث سال های اخیر نشان داد که مدعیان سیاسی – نظامی آنها تاکنون به مطلوبی از آینده نگری و ملاحضه منافع کلان و دراز مدت سیاسی و فرهنگی نرسیده اند و به اغراض زودگذر سیاسی و دیدگاه تنگ قومی بیشتر دلچسبی نشان می دهد.

 

تاجیکان مدتی است که از زندگی کوچ نشینی فاصله گرفته اند در شهرها، حوالی آنها و روستاها ساکن شده اند و مردمی خون گرم، شاداب و آرامند و در امور فرهنگی و هنری، ذوق در خور نشان می دهند.

 




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

ازبک ها و ترکمن ها که عمدتاً در شمال و شمال غرب کشور ساکنند،سومین اقلیت قومی را در افغانستان تشکیل می دهند. آنان از نژاد زرد می باسند و با زبان ازبکی و ترکمنی که از شاخه های زبان ترکی است،تکلم می کنند. ازبک ها پس از سقوط دولت تیموریان در هرات به سال 911قمری و ظهور شیبک خان ازبک در ماوراء النهر و توجه وی به بلخ و هرات،حضور فعال تری در افغانستان یافتند.

 

 

ازبک ها و ترکمن ها نیز زندگی کوچ نشینی و صحرا گردی را ترک کرده اند و در شهرها و روستاهای بلخ،جوزجان،فاریاب،سمنگان و بادغیس به کشاورزی،دامداری و بازرگانی اشتغال دارند.آنان مردمی سخت کوش،جنگ جو،سوارکار و شکیبا هستند و عموماً اهل تسنن و حنفی مذهب می باشند.پس از اشغال سرزمین های اسلامی ماوراء النهر(آسیای مرکزی کنونی) به وسیله کمونیست ها،تعداد زیادی از ازبک ها مانند تاجیک ها از مناطق یاد شده به شمال کشور پناهنده شده و برای همیشه در شهرها و روستاهای ترکستان افغانستان ماندگار شدند.

 

ازبک ها و ترکمن ها از اقوام محروم و ستم کشیدۀ افغانستان اند.در اثر حاکمیت دولت های قوم گرا و فاشیستی که بر کشور حاکم بودند،سرزمین آنها که از قدیم به ترکستان معروف بود به «صفحات شمال» تغییر نام یافت.قبایل مختلفی حتی از ماورای مرزهای شرقی کشور بدان سو کوچانده شدند و بخش های مهمی از مناطق مهم . حاصل خیز یاد شده،به تازه واردان اختصاص یافت.علاوه بر این ها، تعدای بلوچ و قرقیز نیز در افغانستان هستند که بلوچ ها در ولایات نیمروز و هلمند، و قرقیزها در بدخشان و مناطقی از شمال کشور ساکن می باشند.




ارسال توسط سیدمحمدحسینی

 

افغانستان، اگرچه به‌عنوان یک کشور و یک ملت دارای تاریخی جدید است؛ اما، این سرزمین از لحاظ قدمت تاریخی، یکی از کهن‌ترین کشورهای جهان به‌شمار می‌رود.[۱]
افغانستان بدلیل قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم محل پیوندگاه تمدن‌های بزرگ جهان بوده و یکی از مهمترین مراکز بازرگانی عصر باستان به شمار می‌رفته‌است. این موقعیت مهم و حساس ژئواستراتژیکی و ژئوپولیتیکی افغانستان در شکل دادن موزائیکی غنی از فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ همچون ایرانی، یونانی، بین‌النهرینی و هندی در این کشور نقش مهمی داشته‌است. از عصر پارینه‌سنگی و طی دوره‌های تاریخی، مردم افغانستان، یا همان ایرانیان شرقی باستان، جایگاه عمده‌ای در معرفی و گسترش ادیان جهانی و نقش مهمی در بازرگانی و دادوستد داشته و گهکاه کانون مسلط سیاسی و فرهنگی در آسیا بوده‌اند. از این رو افغانستان در طول تاریخ گلوگاه یورش مهاجمین و جهان‌گشایان بوده که ردپای آن‌ها هنوز در گوشه و کنار این سرزمین دیده می‌شود.[۲]
 

 دوران پیشاتاریخ

 
 

 

دوران پیشاتاریخ (به انگلیسی: Prehistory) یا دوران پیش از تاریخ یا ما قبل تاریخ از پیدایش انسان آغاز می‌شود و به پیدایش خط و کتابت که یکی از بزرگ‌ترین تحولات فرهنگی-اجتماعی زندگی بشر است منتهی می‌گردد. در آن دوران تجربه‌ها و دستاوردهای مردم به سرعت از بین می‌رفت و دانش انتقال پیدا نمی‌کرد.
 

دوران پارینه‌سنگی

 
 

 

دوران پارینه‌سنگی (Paleolithic) یا عصر حجر (سنگ) کهن، نخستین، ابتدایی‌ترین و طولانی‌ترین مرحله زندگی انسان است؛ از دو میلیون و پانصد هزار تا دورۀ نوسنگی (عصر حجر نو)، زمانی که انسان با کشاورزی آشنا شد، در حدود دوازده هزار سال پیش را در بر می‌گیرد. این دوران خود به سه زیر دوره تقسیم می گردد:
1.     دورۀ پارینه‌سنگی زیرین یا قدیم (Lower or Old Paleolithic) یا دورۀ دیرینه‌سنگی که ازحدود دو میلون و پانصد هزار سال پیش شروع و تا یکصد هزار سال قبل ادامه پیدا می کند. در این دوره، گونه‌های اولیۀ سردهٔ انسان (Homo) ظهور می‌کند، که از آتش استفاده می کرده و ابزار ساز بوده‌است. آثار دورۀ پارینه‌سنگی زیرین در آفریقا، شرق مدیترانه و اروپا پیدا شده‌است.[۳]
2.     دورۀ پارینه‌سنگی میانی (Middle Paleolithic) یا دورۀ میان‌سنگی-موسترین از حدود یکصد هزار سال قبل شروع و تا سی هزار سال پیش ادامه داشته است. انسان نئاندرتال (Neanderthal) در این دوره ظهور می‌کند. در این دوره، سنت ابزارسازی موسترین (Mousterian) پدیدار می‌شود که از ابزارهای پیشین پیشرفته‌تر است و شامل تراشه‌های سنگی، رنده‌ها، قلم‌ها، برمه‌ها (مته‌ها)، چاقوهای دسته‌دار و انواع تبر بوده‌است. در این دوره آیین تدفین وجود داشته‌است. انسان نئاندرتال به همراه متوفی ابزار، گُل و گِل اخرا دفن می کرده‌است. بر اساس نظریۀ خروج از آفریقا و با توجه به شواهد ژنتیکی و فسیلی، انسان خردمند (Homo Sapiens Sapiens) در این دوره، حدود هفتاد هزار سال پیش از خاستگاهش در قاره آفریقا خارج می‌شود و از طریق تنگۀ آبی باب المندب در قسمت جنوبی دریای سرخ به قارۀ آسیا پا گذاشته و از آنجا به دیگر نقاط زمین مهاجرت می‌کند.[۴]
3.     دوره پارینه‌سنگی پایانی (Upper Paleolithic)-بارادوستین از حدود پنجاه هزار سال پیش شروع و در ده هزار سال پیش پایان می گیرد. در این دوره انسان نئاندرتال از بین می‌رود و انسان خردمند در آسیای میانه پدیدار می گردد، و بدین‌ترتیب این منطقه را به یکی از قدیمیترین منزلگاه‌های انسان تبدیل می‌کند.
دوران پارینه‌سنگی افغانستان از حدود صد هزار سال پیش آغاز شد و تا دورۀ نوسنگی (عصر کشاورزی) ادامه یافته‌است. آثار این دوره در دشت ناوُر در غرب غزنی و کوهپایه‌های شمالی هندوکش، مانند: درۀ کور (کُر) بدخشان و قره‌کمرایبک یافت شده‌است.
دورۀ پارینه‌سنگی زیرین. ابزارهای مربوط به دورۀ پارینه‌سنگی زیرین با قدمت بیش از ۱۰۰ هزار سال پیش در دشت ناوُر در غرب غزنی پیدا شده‌است. این ابزار شامل تعدادی ابزار سنگی ساخته شده از کوارتز است که شامل تراشه، ساطور، رنده، تیشه و تبر ابزار هستند. این آثار نخستین شواهد بدست‌آمده از دورۀ پارینه‌سنگی زیرین در افغانستان هستند.[۵]
دورۀ پارینه‌سنگی میانی افغانستان. آثار بدست‌آمده از درهٔ کور (کُر)، در غرب بدخشان، نخستین شواهد آشکار زيستگاه‌های انسان را در افغانستان نشان می‌دهد. طی كاوش‌هايی در درۀ كور در سال ۱۹۴۴ توسط لوئی دوپری و همكارانش، ابزارهای موسترین و جمجمۀ انسان نئاندرتال به‌دست آمده که مربوط به دورۀ میان‌سنگی بوده و عمر آن را ۳۰ هزار سال پیش تخمین زده‌اند.[۶]
 

دورۀ پارینه‌سنگی پایانی افغانستان.

 
 

 

 

دورۀ نوسنگی و ورود آریاییان

 
 

 

دورۀ نوسنگی واپسین مرحلۀ عصر حجر است و قبل از عصر فلزات یعنی عصر مس (Chalcolithicعصر بُرُنز و عصر آهن آغاز می‌گردد. در دورۀ نوسنگی، در برخی نواحی خاور میانه، انسان در حدود ۱۱ هزار سال پیش، از مرحله جمع‌آوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی جانوران، انتقال یافت. به این خاطر دورۀ نوسنگی را «عصر کشاورزی» نیز دانسته‌اند.[۷]
در سال ۱۹۶۵ دکتر لوئی دوپری در نتیجه كاوش‌های خود در آق‌کُپرُک، در جنوب مزار شریف و کنار بلخ‌آب، آثاری را به دست آورد که براساس شواهد اهلی‌ساختن حیوانات در این دوره، متعلق به دورۀ نوسنگی است.[۸]
در این دوره، در حدود ۷۰۰۰ سال پیش از میلاد، دهقانان و چوپانانی در جلگه‌های حاصلخیز پیرامون هندوکُش زندگی می‌کردند. این مردمان صنعت ابتدائی خانه‌سازی با خشت خام و سفالگری را با خود بهمراه آوردند و بعدها، در عصر مس (Chalcolithic)، از فروش لاجورد (Lapis lazuli) که در سواحل و بستر رودخانه‌ها می‌یافتند و تجارت آن به کشورهای اولیه باختری از طریق فلات ایران و میان‌رودان ثروتمند می‌شدند.[۹] گمان می‌رود این مردمان همان مردمان آریایی بودند که به شکل قبیله‌های کوچک در مناطق شرقی فلات ایران (شامل افغانستان امروزی)، در مغرب فلات پامیر و در شمال کوه‌های هندوکش می‌زیستند. اینان زبان و آداب و رسوم مشترکی داشتند. در دوران باستان، اقوام هندی و ایرانی (آنان که به زبان‌های هندوایرانی سخن می‌گفتند) خود را «آریایی» می‌نامیدند. نمونهٔ این اشاره‌ها را می‌توان در اوستا، سنگ‌نبشته‌های هخامنشی و متن‌های کهن هندو (مانند ریگ‌ودا) دید.
مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده و در دوره‌های مختلفی صورت گرفته‌است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پ.م.) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پ.م. ادامه داشته‌است. آریاییان ساکن سرزمین‌هایی هستند که از دورترین مرزهای شرقی هندوستان تا اروپا امتداد دارد. به همین جهت به آنان نژاد هندو-اروپایی گفته می‌شود.[۱۰]
 

عصر بُرُنز، تمدن آمودریا و پراکنده‌شدن آریاییان

 
 

 

پیکرۀ زنی مشهور به «شاهدخت باختری» با لباس کاوناکِس (Kaunakes)، بدست‌آمده از مجموعهٔ باستان‌شناسیِ بلخ-مرو (BMAC) یا «تمدن آمودریا»، سرزمین باستانی باختر در شمال افغانستان، هزارۀ دوم پیش از میلاد، موزیم لوور در پاریس
با رشد و رونق کشتزارها و روستاها این مردمان بتدریج شیوه‌های ابتدائی آبیاری را ابداع کردند که به آن‌ها اجازه می‌داد تا به کشت غلات در دشت‌های شمالی افغانستان روی آورند. این مناطق شمالی همان سرزمین باختر است که بعدها در نوشته‌های غربی بنام «باکتریا» (Bactria) یاد می‌شود. در سرزمین باختر مجموعه‌ای از واحه‌های مصنوعی دلتامانند توسط سیستم‌های گسترده آبیاری در ۴۰۰۰ سال پیش پدید آمد. باشندگان این آبادی‌ها زیستگاهایشان را در برابر مهاجمان مستحکم می‌کردند. شیوهٔ معماری که امروزه هنوز در شمال افغانستان مورد استفاده‌است. می‌نماید که فرهنگ این مردمان باشنده در واحه‌ها با فرهنگ همسایگان میان‌رودانیشان (بین‌النهرین) مشترکاتی داشته، از قبیل: صنعتگری هنرمندانه، وجود طبقهٔ نخبگان و رسوم همگانی پیچیده.
با این وجود، بدلیل فقدان خط و نوشتار در این تمدن، نام بومی تمدن آن‌ها مشخص نیست. محققان امروزه این تمدن گمنام را «مجموعهٔ باستان‌شناسیِ بلخ-مرو» (BMAC)، یا «تمدن آمودریا» (Oxus Civilization) می‌نامند. گنجینهٔ تپه فولول در شمال افغانستان آثار بجای مانده از این تمدن است و نشان می‌دهد که مردم افغانستان در عصر بُرُنز در تجارت جهانی آن زمان سهیم بودند. [۱۱]
تمدن آمودریا در فاصله زمانی ۲۲۰۰ پیش از میلاد تا ۱۸۰۰ پیش از میلاد به سرزمین‌های شرقی گسترش می‌یابد و به کرانه‌های غربی رود سند رسیده و تمدن دره سند آنجا را منقرض می‌کند. گمان می‌رود، با افزایش تعداد اعضا، این مردمان ناچار به مهاجرت شدند و به نواحی شرق و غرب و جنوب سرزمین اصلی خود کوچ کردند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست، اما به نظر می‌رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه‌ها، از دلایل آن باشد.
 

از اسطوره تا تاریخ، اشاره‌های اوستا

 
 

 

قراری که از روی اوستا معلوم می‌شود، باشندگان بومی افغانستان و سرزمین‌های مجاور که خود را «آریایی» می‌نامیدند بخاطر سرما و کمبود چراگاه‌ها مجبور به مهاجرت به سرزمین‌های دیگر در گوشه و کنار افغانستان و سرزمین‌های مجاور می‌شوند. نسک‌های وَندیداد و یَشت از اوستا به محدودهٔ جغرافیایی اشاره دارد که نخستین منزلگاه‌های آریاییان را تشکیل می‌دادند و حدود آن سرزمین‌های شرقی فلات ایران تا سرحد ایران باستان و هند باستان بوده‌است.
در این میان فَرگَرد یکم وندیداد به فهرستی از شانزده سرزمین آفریدهٔ اهوره مزدا اشاره دارد که انگره‌مَینیو دربرابر آفرینش اهوره مزدا دست به آفرینش مخرب می‌زند. این فهرست عبارت است از:[۱۲]
1.     اَیریانَه وَئِجَه*[۱] = زادگاه زرتشت (در حدود ۱۰۰۰ پیش از میلاد) و آیین مَزدَیَسنا، در مجاورت سرزمین‌های سُغد، مَرو و بلخ،... که بلافاصله بعد از آن آمده‌‌اند؛[۱۳][۱۴]*[۲]
2.     گَه‌وَه = سرزمین سُغد؛
3.     مُوئورو = سرزمین مَرو؛
4.     باخذی = سرزمین بلخ؛
5.     نیسایه = سرزمینی مابین مرو و بلخ، احتمالا میمنه؛
6.     هَرویوه = سرزمین هرات؛
7.     وَئِکِرِتَه = سرزمین گنداره؛
8.     اوروا = احتمالا منطقهٔ غزنی؛
9.     خنِنته = سرزمینی که از آن زیستگاه مردمان «وَرکانه» یاد شده، باشندگان گرگان، احتمال کمتر هیرکانیا؛
10. هَرَخوَیتی = سرزمین رُخَج؛
11. هَئِتومَنت = منطقهٔ هلمند که کم و بیش با استان زَرَنکهخامنشیان مطابقت دارد؛
12. رَغَه = سرزمینی در شمال هَرَخوَیتی و هَئِتومَنت در مسیر سرزمین چَخرَه؛
13. چَخرَه = سرزمینی مابین غزنی و کابل؛
14. وَرِنَه = منطقهٔ بونیر، ورنویماهامایوری، آئورنوساسکندر مقدونی، زیستگاه فریدون؛
15. هَپته هِندو = «هفت رود»، همان سرزمین سَپته سِندَوَه در جغرافیای ودائی، شمال شرقی منطقهٔ پنجاب؛
16. رَنها = همان سرزمین رَسا در جغرافیای ودائی، در پاره‌ای از نوشته‌ها همراه با «کوبها» (کابل) و «کرومو» (


ادامه مطلب...
ارسال توسط سیدمحمدحسینی
آخرین مطالب